خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ خلفة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمر خراسانی ، مکنی به ابومحرز. رجوع به ابومحرز در این لغت نامه شود.
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن یوسف دستمیسانی . معروف به ابن قنات . یکی از معزمین بطریقه ٔ محمود بود. (از فهرست ابن الندیم ).
خلولغتنامه دهخداخلو. [ خ ِل ْوْ ] (ع ص ) خالی .تنها. منفرد. || مرد فارغ و بری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اخلاء. || زن فارغ و بری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخلاء.
خلولغتنامه دهخداخلو. [ خ ُ ] (اِ) نوعی ازآلوی بزرگ که آن را خلوگرده نیز گویند : در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی . بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).|| هلو که میوه ای است معروف . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ).
خلولغتنامه دهخداخلو. [ خ ُ ] (اِخ ) نام کوهی است بسیار بزرگ و بلند و شامخ . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
خلولغتنامه دهخداخلو. [ خ ُ ل ُوو ] (ع مص ) خالی بودن . خلاء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : جاؤونی خلو زید؛ ای خلوهم منه ؛ ای خالین منه : چون فخرالدوله وفات یافت به قاموس کس فرستاد و از وفات او و خلو عرصه ٔ ولایت خبر داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمین
خلفنةلغتنامه دهخداخلفنة. [ خ ِ ف َ ن َ ] (ع ص ، اِ) بسیارخلاف . مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسانست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فی خلقه خلفنه ؛ در خلق او خلاف است . رجوع به خلفناة در این لغت نامه شود.
خلفهلغتنامه دهخداخلفه . [ خ َ ل ِ ف َ ] (ع ص ) آبستن . آنرا درباره ٔ شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر «خلفات » و «خلف » جمع بسته میشود.- خلفة جدود ؛ خرماده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خلفهلغتنامه دهخداخلفه . [ خ ُ ف ِ / ف َ ] (اِ) خرفه . نوعی گیاه دارویی است . (یادداشت بخط مؤلف ) (از ناظم الاطباء).
خلفیةلغتنامه دهخداخلفیة. [خ َ ل َ فی ی َ ] (اِخ ) گروهی از خوارج عجارده و از یاران خلف خارجی که از خوارج کرمان و مکرانند و خیر و شر را مطلقاً بخدا نسبت می دهند و می گویند: با آنکه کودکان مشرکان ارتکاب هیچ عمل خلافی نکرده و برای آفریننده ٔ مطلق انبازی نجسته اند، باز در دوزخ جای دارند.رجوع به تع
خلفاءلغتنامه دهخداخلفاء. [ خ ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِخلیفة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). جانشین . قائم مقام : بزرگان امیران ، خلفاء... نیامده است که امیران خراسان مال صلاة بیعتی بازخواستند. (تاریخ بیهقی ). ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت . (کلیله و
خلف کسی شدنلغتنامه دهخداخلف کسی شدن . [ خ َ ل َ ف ِ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جانشین کسی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلف نحویلغتنامه دهخداخلف نحوی . [ خ َ ل َ ف ِ ن َ ] (اِخ ) مکنی به ابن مطرز. او راست : کتاب معانی القرآن . (ابن الندیم ).
خلف وعد کردنلغتنامه دهخداخلف وعد کردن . [ خ ُ ف ِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دروغ کردن وعده . بدقولی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلف وعدلغتنامه دهخداخلف وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت بخط مؤلف ).
مخلفلغتنامه دهخدامخلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) راههای مرور مردم در منی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مخلفلغتنامه دهخدامخلف . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) واپس گذاشته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازماندگان و اعقاب : لاجرم حق تعالی آن مساعی حمیده ٔ جمیله را سبب ثبات دولت او و اعقاب او گردانید... و آن مملکت در دست مخلفان او بماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <spa
مخلفلغتنامه دهخدامخلف . [ م ُ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سپس اندازنده کسی را و پشت گذارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه سپس می گذارد. (ناظم الاطباء) . || کسی که بندد یکسر پستان ناقه را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می بندد پستان ماده شتر را تا شیر رو
مخلفلغتنامه دهخدامخلف . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تباه و خراب وفرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مخلفلغتنامه دهخدامخلف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) شتر که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(غیاث ) (آنندراج ). شتر و ماده شتری که از نه سال درگذشته و در سال دهم داخل شده باشد. (ناظم الاطباء).- مخلف عام ؛ آنکه یکسال کوچکتر از ده باشد. (ناظم الاطباء