خمپاره اندازلغتنامه دهخداخمپاره انداز. [ خ ُ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) توپ گونه ای که خمپاره می اندازد. خمپاره . || (نف مرکب ) کسی که مسؤول تیراندازی با خمپاره است .
خمپاره اندازفرهنگ فارسی عمیدنوعی توپ سبک که گلوله را به ارتفاع زیاد و با مسیر خمیده میاندازد و بیشتر توسط پیادهنظام به کار میرود.
خمپاره اندازفرهنگ فارسی معین( ~. اَ) (ص فا. اِمر.) سلاحی شبیه توپ که دارای لوله ای کوتاه و دهانه ای فراخ است و به وسیلة آن خمپاره را پرتاب کنند.
خمپارهلغتنامه دهخداخمپاره . [ خ ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) قنباره . غنباره . چیزی است هاون مانند سرگشاده که کولی [ کذا ] مجوف در آن نهند و پر از آهن ریزه نمایند و بقلعه یا که شهر اندازند آن کولی بلند شود و بزمین رسد فرورود و بعد از لحظه برآید و بپاشد.(لغت محلی شوشتر
خمپارهفرهنگ فارسی معین(خُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی گلوله که به وسیلة خمپاره انداز پرتاب شود. 2 - گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید.
خمپارهلغتنامه دهخداخمپاره . [ خ ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) قنباره . غنباره . چیزی است هاون مانند سرگشاده که کولی [ کذا ] مجوف در آن نهند و پر از آهن ریزه نمایند و بقلعه یا که شهر اندازند آن کولی بلند شود و بزمین رسد فرورود و بعد از لحظه برآید و بپاشد.(لغت محلی شوشتر
خمپارهفرهنگ فارسی معین(خُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی گلوله که به وسیلة خمپاره انداز پرتاب شود. 2 - گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید.
دره خمپارهلغتنامه دهخدادره خمپاره . [ دَرْ رَ خ ُ رَ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین ، میان شیرین آباد و قصرشیرین ، در 739هزارگزی تهران . (یادداشت مرحوم دهخدا). نام پاسگاه مرزبانی و گمرک واقع در <span class="hl"
خمپارهلغتنامه دهخداخمپاره . [ خ ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) قنباره . غنباره . چیزی است هاون مانند سرگشاده که کولی [ کذا ] مجوف در آن نهند و پر از آهن ریزه نمایند و بقلعه یا که شهر اندازند آن کولی بلند شود و بزمین رسد فرورود و بعد از لحظه برآید و بپاشد.(لغت محلی شوشتر
خمپارهفرهنگ فارسی معین(خُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی گلوله که به وسیلة خمپاره انداز پرتاب شود. 2 - گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید.