خمکلغتنامه دهخداخمک . [ خ ُ م َ ] (اِ) صدای دست بر دست زدن با اصول و ضرب گرفتن مطابق ساز. (انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) مصغر خم . (ناظم الاطباء). || دف خرد که چنبرش از روی بوده و نیک عمیق باشد. (شرفنامه ٔ منیری ).
خمکلغتنامه دهخداخمک . [ خ ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . دارای 960 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافی
خمکلغتنامه دهخداخمک . [ خ ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل ، دارای 1920 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و پنبه و صیفی است . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی . راه مالرو و ده با
خمکلغتنامه دهخداخمک . [ خ ُم ْ م َ ] (اِ) خنبک . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (جهانگیری ). || صدای دست بر دست زدن با اصول و ضرب گرفتن مطابق ساز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : درآمد بشورش دم گاودم بخمک زدن خام روئینه خم . نظامی (از فرهنگ جه
خامیکلغتنامه دهخداخامیک . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل . دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب
چخماغلغتنامه دهخداچخماغ . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) چخماق .بمعنی آتشزنه . (ناظم الاطباء). رجوع به چخماق شود.
چخماقلغتنامه دهخداچخماق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 48هزارگزی خاور تربت حیدریه بر سر راه شوسه ٔ عمومی باخرز واقع شده . جلگه و معتدل است و 648 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غ
چخماقلغتنامه دهخداچخماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه ، و آن را به ترکی «چقماق » گویند. (آنندراج ). چخماغ . بمعنی آتش زنه . (از ناظم الاطباء). آتش باره . (فرهنگ نعمةاﷲ). چخماخ . سنگ چخماق . سنگ آتشزنه . آتش افروزنه . آتش گیره . چقمق . آتش پرک . زند (بعربی ). سنگ یا قطعه ٔ آهنی که بسنگ دیگر زنن
خمکدهلغتنامه دهخداخمکده . [ خ ُ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) می خانه . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) : در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوایی .خاقانی .</
تنبکفرهنگ فارسی عمیداز آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب میسازند و در یک طرف آن پوست نازکی میکشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل میگیرند و با سر انگشتان به آن میزنند؛ ضرب؛ خمک؛ خنبک.
محمدآبادلغتنامه دهخدامحمدآباد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (محمدآباد گلزار) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 18هزارگزی شمال باختری بیجار و 7هزارگزی شمال راه مالرو خمک به زابل با 361 تن
گزوارلغتنامه دهخداگزوار. [ گ َزْ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 15000گزی شمال باختری بنجار و 6000گزی راه مالرو خمک به زابل . هوای آن گرم معتدل و دارای 203 تن سکنه است .آ
راشگلغتنامه دهخداراشگ . (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال بنجار و 4هزارگزی راه مالرو بنجار به خمک واقع است جلگه ای گرم معتدل و سکنه آن 636 تن میباشد. آب آن از رود
خمکدهلغتنامه دهخداخمکده . [ خ ُ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) می خانه . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) : در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوایی .خاقانی .</
تخمکلغتنامه دهخداتخمک . [ ت ُ م َ ] (اِ مصغر) مصغر تخم . رجوع به تخمه شود. || (اصطلاح گیاه شناسی ) در گیاه شناسی ، دانه های کوچکی است که درون تخمدان به وجود می آید و بر اثر رشد به دانه تبدیل می گردد.آقای گل گلاب آرد: اگر در داخل تخمدان برشی داده شود در داخل آن اجسامی بنام تخمک یافت میشود
دشتان بیتخمکanovular menstruation, anovulatory menstruationواژههای مصوب فرهنگستانخونروی دورهای از زهدان بدون تخمکگذاری قبلی متـ . قاعدگی بیتخمک
اهدای تخمکegg donation, oocyte donationواژههای مصوب فرهنگستانروشی در فنّاوری کمکزادآوری که در آن برای زن نابارور از زنی بارور تخمک گرفته میشود
بازیابی تخمکoocyte retrievalواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای به دست آوردن تخمک از تخمدان در لقاح برونتنی