خمیرهmatrix 2, groundmassواژههای مصوب فرهنگستانمواد ریزدانه که قطعات بزرگتر رسوب یا سنگهای رسوبی را به هم میپیوندد
خمرةلغتنامه دهخداخمرة. [ خ َ م َ رَ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ). خُمرَه . یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب .
خمرهلغتنامه دهخداخمره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) خمچه . خمبره . خم کوچک . (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی ). و چون خمره ٔ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (
خمرةلغتنامه دهخداخمرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) شراب . می . انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خمر.- خمرة صرف ؛ شراب خالص . شراب ناب . (منتهی الارب ).|| بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || جماعت مردم
خمرةلغتنامه دهخداخمرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها. || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || هیئت خِمارپوشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- امثال : العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج
خمرةلغتنامه دهخداخمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن . || بقیه ٔ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بوی . (منتهی الارب ) (
بافت خمیرهبنیادmatrix supportواژههای مصوب فرهنگستانبافتی رسوبی که در آن ذرات درشتتر در تماس با یکدیگر نیستند و بهوسیلۀ ذرات ریزتر جدا میشوند متـ . خمیرهبنیاد بافت گِلبنیاد، گِلبنیاد mud support
ماماخمیرهلغتنامه دهخداماماخمیره . [ خ َ رَ / رِ ](اِ مرکب ) بازیچه ای که از خمیر کنند اطفال را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زن یا دختری فربه با رویی گرد و سپید. زن یا دختری پرگوشت با صورتی مایل به استداره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مث