خنجرگذرلغتنامه دهخداخنجرگذر. [ خ َ ج َ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) خنجرگذار : ابر میسره چل هزار دگرچه نیزه گذار وچه خنجرگذر. فردوسی .رجوع به خنجرگذار شود.
خنجردارلغتنامه دهخداخنجردار. [ خ َ ج َ ] (نف مرکب ) خنجرگذار. (آنندراج ). مسلح به خنجر : شده ست تازه مگر خون میان لاله و گل که هست آب زره پوش و بید خنجردار. جلال الدین عضد (از آنندراج ).چو مریخ فلک شد صاحب نام بخنجرداری او شاه بهر
خنجرگذارلغتنامه دهخداخنجرگذار. [ خ َ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) جنگی که با خنجر جنگ کند. (یادداشت بخط مؤلف ). دلیر. شجاع . شمشیرزن . ج ، خنجرگذاران : ز مردان شمشیرزن ده هزارهمه نامداران خنجرگذار. فردوسی (ازآنندراج ).جدا شد ز تن دست خنجرگذار