خنکیلغتنامه دهخداخنکی . [ خ ُ ن ُ ] (حامص ) سردی . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : در مبادی فصل دی و اوایل زمستان و خنکیهای وی . (حبیب السیر ج 3). || برودت . سردی بین دو کس . (یادداشت بخط مؤلف ). || بیمزگی . یخی موجب زدگی . (یاد
خنکیفرهنگ فارسی عمید۱. = خنکا۲. ناپسند بودن.۳. (اسم، صفت نسبی، منسوب به خنک) (طب قدیم) دارای طبیعت سرد بودن.
خنکارلغتنامه دهخداخنکار. [ خ ُ ] (اِ) پادشاه . شاهنشاه . (ناظم الاطباء). خوندگار. خواندگار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خنکالفرهنگ فارسی عمیدنشانه: ◻︎ چو دیلمان زرهپوش شاه مژگانش / به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال (عنصری: ۳۳۹).
خنکیفرهنگ فارسی عمید۱. = خنکا۲. ناپسند بودن.۳. (اسم، صفت نسبی، منسوب به خنک) (طب قدیم) دارای طبیعت سرد بودن.
خوشافرهنگ مترادف و متضاد۱. چهخوش، چهنیک، ۲. خنکا، نیکا ≠ بدا ۳. خهی، احسنت ۴. آفرین، حبذا، مرحبا ≠ بدا
خنکارلغتنامه دهخداخنکار. [ خ ُ ] (اِ) پادشاه . شاهنشاه . (ناظم الاطباء). خوندگار. خواندگار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خنکالفرهنگ فارسی عمیدنشانه: ◻︎ چو دیلمان زرهپوش شاه مژگانش / به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال (عنصری: ۳۳۹).