خنیالغتنامه دهخداخنیا. [ خ ُ ] (اِ) سرود و ساز و نغمه باشد چه خنیاگر خواننده و سازنده و سرودگوی را گویند و به این معنی بتقدیم «یای » حطی بر «نون » هم آمده است . (برهان قاطع). سرود. ساز. نغمه . آهنگ . ترانه . (ناظم الاطباء). موسیقی . (یادداشت بخط مؤلف ) . رامش بود اعنی سرود و بدین سبب سرودگوی
تلهعسلhoney potواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای در شبکه که عمداً طوری پیکربندی شده است که با شبیهسازی خدمات شبکه مهاجمان را تطمیع کند و آنها را به دام اندازد
جریان عسلیhoney flow,coda di topoواژههای مصوب فرهنگستانشکل ریزش اسپرسو در هنگام خارج شدن از ناودانهای پالابَر/ صافیبَر (portafilter) که حالت ریزش عسل را تداعی میکند
خنگالغتنامه دهخداخنگا. [ خ ِ ] (ص ) قوی هیکل . پهلوان . زورآور. || روستائی پهلوان و دهقان زوردار. (ناظم الاطباء).
خینالغتنامه دهخداخینا. (اِ) سرود. نغمه . آواز خوش . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورت دگرگون شده ٔ خُنیا است .
خنالغتنامه دهخداخنا. [ خ َ ] (ع اِ) آفات . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ): خنا الدهر؛ آفات زمانه .
خنیاگرلغتنامه دهخداخنیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) سرودگوی . سازنده . نوازنده . مغنی . آوازه خوان . (ناظم الاطباء). مطرب . (تفلیسی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). قوال . (غیاث اللغات ). ساززن . خواننده . نوائی . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خنیاگران : خنیاگر ایستاد و بربطزن <
خنیاگریلغتنامه دهخداخنیاگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) مطربی . نوازندگی . آوازخوانی . (ناظم الاطباء). تَغَنّی . غنا. رامشگری . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر شاعری را توپیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو.ور زهره جز به بزم تو خن
خنیاگرفرهنگ فارسی عمید۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: ◻︎ بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷).۲. نوازنده.
خنیاگرلغتنامه دهخداخنیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) سرودگوی . سازنده . نوازنده . مغنی . آوازه خوان . (ناظم الاطباء). مطرب . (تفلیسی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). قوال . (غیاث اللغات ). ساززن . خواننده . نوائی . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خنیاگران : خنیاگر ایستاد و بربطزن <
خنیاگر چرخلغتنامه دهخداخنیاگر چرخ . [ خ ُ گ َ رِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر سپهر. خنیاگر فلک .
خنیاگر سپهرلغتنامه دهخداخنیاگر سپهر. [ خ ُ گ َرِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر چرخ . خنیاگر فلک .
خنیاگریلغتنامه دهخداخنیاگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) مطربی . نوازندگی . آوازخوانی . (ناظم الاطباء). تَغَنّی . غنا. رامشگری . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر شاعری را توپیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو.ور زهره جز به بزم تو خن
خنیاگر فلکلغتنامه دهخداخنیاگر فلک . [ خ ُ گ َ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) خنیاگر سپهر. خنیاگر چرخ .