خنیدنلغتنامه دهخداخنیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه دشت از آوازشان می خنیدهمی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی .|| شهرت یافتن . بلندآوازه شدن . مشهور شدن .
خنیدنلغتنامه دهخداخنیدن . [ خ ِ دَ ] (مص ) مکیدن . (ناظم الاطباء) : گه از باغ تو لاله می چنیدم گه از بوی تو شکّرمی خنیدم .شرف الدین شفروه (از انجمن آرای ناصری ).
خنیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیدن صدا در کوه، حمام، گنبد، و مانند آن: ◻︎ همه دشت از آواز او میخنید / همیرفت تا شهر پیران رسید (فردوسی: ۳/۳۶۹).۲. بلندآوازه شدن؛ شهرت پیدا کردن.
خندان خندانلغتنامه دهخداخندان خندان . [ خ َ خ َ ] (ق مرکب ) در حال خنده . (ناظم الاطباء) : آن خداوند من آن فخر خداوندان دو لبش در گه گفتن خندان خندان . منوچهری .خندان خندان شراب خوردند بهم گریان گریان کباب کردند مرا. <p class="aut
خنذیانلغتنامه دهخداخنذیان . [ خ ِ ] (ع ص ) بدزبان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خاندانفرهنگ فارسی عمید۱. خانواده.۲. دودمان: ◻︎ مگر دشمن خاندان خودی / که با خانمانها پسندی بدی (سعدی: لغتنامه: خاندان).
خنیدلغتنامه دهخداخنید. [ خ َ ] (اِ) شهرت . اشتهار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آوازه . || صدائی که از طاس برآید. (برهان قاطع). رجوع به خنیدن شود.
ربطلغتنامه دهخداربط. [ رَ ] (ع مص ) بربستن . (منتهی الارب ). بربستن ، و با لفظ داشتن و افتادن و برهم زدن و بردن مستعمل . (آنندراج ). سخت بربستن . (از اقرب الموارد). بستن . (ترجمان علامه جرجانی ص 51). بستن چیزی . (ناظم الاطباء). بستن . (مصادر اللغة زوزنی ). |