خواب بردنلغتنامه دهخداخواب بردن . [ خوا / خا ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بخواب رفتن . درربودن خواب کسی را : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است . منوچهری .ترا در بزم شاهان خوش بر
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خواب ربودنلغتنامه دهخداخواب ربودن . [خوا / خا رُ دَ ] (مص مرکب ) خواب بردن . بخواب شدن : چون ظن افتاد که اهل خانه را خواب ربود مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم شولم . (کلیله و دمنه ).
خواباندنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیانه، مجاز] خَم کردن به حالت افقی: پشت کفشش را خوابانده بود.۷
خواب گرفتنلغتنامه دهخداخواب گرفتن . [ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خواب بردن . خواب آمدن . (از آنندراج ) : بدان زنده که او هرگز نمیردبه بیداری که خواب او را نگیرد. نظامی .آنکه قرارش نگرفتی و خواب <br
بردنلغتنامه دهخدابردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چیزی دیگر :
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خوابفرهنگ فارسی عمید۱. حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار میافتد.۲. تصاویر، وقایع، و مناظری که هنگام خواب از ذهن انسان میگذرد؛ رؤیا.۳. (صفت) [مجاز] بیخبر.۴. جهتی که پُرز دارای تمایل به خم شدن به آن است.۵. (اسم مصدر) رکود: خواب پول.۶. (بن مضارعِ خوابیدن) = خو
خوابhibernation 1, sleep modeواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن پس از انتقال محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، رایانه بدون فعالیت باقی میماند تا بتوان پس از مدتی روند کار برنامهها را بدون تغییر از سر گرفت
درخوابلغتنامه دهخدادرخواب . [ دَ خوا / خا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
پیر بی خوابلغتنامه دهخداپیر بی خواب . [ رِ خوا / خا ] (اِخ ) گویا مرشدی یعنی پیشوای طریقتی و شیخی از شیوخ صوفیه بوده است که هیچ نمی خفته است . پیری افسانه ای که هیچ نمی خفته است . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی بکسی که دیر یا کم خسبد خاصه اطفال گویند پیر
پیراهن خوابلغتنامه دهخداپیراهن خواب . [ هََ ن ِ خوا /خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ خاص خفتن . شبی . (برهان ). جامه ٔ شب . || پیراهن زیر زنان .
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خور و خوابلغتنامه دهخداخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمل خوردن و خوابیدن . کنایه از راحت و آسایش است . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر همین خور و خواب است حاصل از عمرت بهی