خوازه گرلغتنامه دهخداخوازه گر. [ خوا / خا زَ / زِ ] (ص مرکب ) خواهنده . خواهشگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : میرسیدش از سوی هر مهتری بهر دختر دمبدم خوازه گری .مولوی .
خوازه گرفرهنگ فارسی عمید= خواستگار: ◻︎ میرسیدش از سوی هر مهتری / بهر دختر دمبهدم خوازهگری (مولوی۱: ۸۵۸).
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کروک بخش مرکزی شهرستان بم . واقع در 8 هزارگزی خاور بم و 7 هزارگزی شمال شوسه ٔ بم به
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ )دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که از جهت اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز است . با 1455 تن سکنه . آب آن از تلخه رود و پای چای و
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ] (اِخ ) بلوک کوچکی است در جانب جنوب شیراز. درازی آن از مرادآباد تا دارنجان از چهارفرسنگ بیشتر. پهنای آن از موک تا قریه ٔ سیریزکان چهارفرسنگ محدود است .از جانب مشرق به بلوک خفر و ا
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خوا /خا زَ / زِ ] (اِ) خواهش . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نیایش . تحسین . ستایش . تعریف . (ناظم الاطباء). || هر نوع
خوازهفرهنگ فارسی عمیدنوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
خوازهفرهنگ فارسی معین(خا زِ)(اِ.) 1 - طاق نصرت ، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . 2 - قبه ای از گل ها و ریاحین . 3 - خواهش ، میل .
خوازهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حجله، طاق، نصرت، قبله ۲. چوببست، چوببند ۳. تمایل، میل، رغبت ۴. آرزو، تمنا، خواهش
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خوا /خا زَ / زِ ] (اِ) خواهش . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نیایش . تحسین . ستایش . تعریف . (ناظم الاطباء). || هر نوع
خوازهفرهنگ فارسی عمیدنوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
خوازهفرهنگ فارسی معین(خا زِ)(اِ.) 1 - طاق نصرت ، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . 2 - قبه ای از گل ها و ریاحین . 3 - خواهش ، میل .
خوازهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حجله، طاق، نصرت، قبله ۲. چوببست، چوببند ۳. تمایل، میل، رغبت ۴. آرزو، تمنا، خواهش