خواهلغتنامه دهخداخواه . [ خوا / خا ] (اِ) آرزو. مراد. میل . || عرض . درخواست . استدعاء. || یا. (ناظم الاطباء). چه . اعم از آنکه . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : خواه شب و خواه روز، خواه رومی خواه زنگی ، خواه مرد خواه زن : خواه اسب وفا
خواهلغتنامه دهخداخواه . [ خوا / خا ] (نف مرخم ) خواهنده . طالب . آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:آبروخواه . آزادی خواه . آشتی خواه . آرزوخواه . انصاف خواه . باج خواه . بارخواه . باژخواه . بدخواه . تاج خواه . ت
خواهفرهنگ فارسی عمید۱. = خواستن۲. خواهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادیخواه، بدخواه، خودخواه، دادخواه.
خواهفرهنگ فارسی معین(خا) 1 - (ریش .) امر و ریشة «خواستن » 2 - (ص فا.) در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده » آید: خیرخواه ، هواخواه . 3 - (ص مف .) در بعضی کلمات به معنی «خواسته » آید: دلخواه .
خواعلغتنامه دهخداخواع . [ خ ُ ] (ع مص ) بانگ کردن که از بینی باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِمص ) تحیر. ماندگی . سرگردانی . پریشانحالی . آشفتگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خواهیلغتنامه دهخداخواهی . [ خوا / خا ] (ق ) اعم . (یادداشت بخط مؤلف ): و ما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی و خواهی بر دشمنی . (التفهیم ). || (حامص ) عمل خواستن .- بدخواهی ؛ دشمنی .- عذرخواهی ؛ پوزش
خواهریلغتنامه دهخداخواهری . [ خوا / خا هََ ] (حامص ) حالت خواهر بودن . عمل و رفتار خواهر داشتن || (ص نسبی ) منسوب به خواهر.
خواهرانهلغتنامه دهخداخواهرانه . [ خوا / خا هََ ن َ / ن ِ ] (ق ) مثل دو خواهر. || کنایه از نهایت محبت و صمیمت .
خواهراندرلغتنامه دهخداخواهراندر. [ خوا / خا هََ اَدَ ] (اِ مرکب ) ناخواهری . کسی که یا از طرف مادر یااز طرف پدر یا با شخص خواهر میشد. (ناظم الاطباء).
سمیرهلغتنامه دهخداسمیره . [س َ رَ / رِ ] (اِ) خطی باشد که بکشند خواه بر دیوارو خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب . (برهان ) (آنندراج ). نوشته و خط کشیده شده خواه بر کاغذ و خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب و جز آن . (ناظم الاطباء)
اراضی بیاضواژهنامه آزادزمینی که ملک باشد خواه مجهول المالک خواه نه و مشغول به زراعت و بنا و درخت و از این قبیل نباشد خواه محصور باشد خواه نه
قروههفرهنگ فارسی معین(قُ هَ یا هِ) (اِ.) = گروهه . گورهه : گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گل و خواه از چیزی دیگر).
خواهریلغتنامه دهخداخواهری . [ خوا / خا هََ ] (حامص ) حالت خواهر بودن . عمل و رفتار خواهر داشتن || (ص نسبی ) منسوب به خواهر.
خواهرانهلغتنامه دهخداخواهرانه . [ خوا / خا هََ ن َ / ن ِ ] (ق ) مثل دو خواهر. || کنایه از نهایت محبت و صمیمت .
خواهر پدریلغتنامه دهخداخواهر پدری .[ خوا / خا هََ رِ پ ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواهر صُلبی . خواهری که از طرف پدر با شخص یکی است .
خواهراندرلغتنامه دهخداخواهراندر. [ خوا / خا هََ اَدَ ] (اِ مرکب ) ناخواهری . کسی که یا از طرف مادر یااز طرف پدر یا با شخص خواهر میشد. (ناظم الاطباء).
خواهرانلغتنامه دهخداخواهران . [ خوا / خا هََ ] (اِ) ج ِ خواهر. اخوات . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).- خواهران پدر ؛ عمه ها.عمات .- خواهران سهیل ؛ دو ستاره ای که بتازی اختاسهیل گویند یعنی شعرای یمانی
درخواهلغتنامه دهخدادرخواه . [ دَ خوا / خا ه ] (اِمص مرکب ) درخواست و التماس . (برهان ).خواهش . استدعا : مردی از ایشان گفت : درخواه من از حضرت شکایت فقر و تنگدستی و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص <span class
درخواهلغتنامه دهخدادرخواه . [ دَخوا / خا ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 215هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو و انگهران به جاسک . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
دست خواهلغتنامه دهخدادست خواه . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) سائل به کف . خواهنده به کف : سرو بریک قدم بپای برست گرچه آزاده دست خواه درست .؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
دل بخواهلغتنامه دهخدادل بخواه . [ دِ ب ِ خوا / خا ] (ص مرکب ) دلبخواه . در تداول خانگی و عامه ، اختیار. بی رعایت رسم و آئین و قانون . دلخواه : دل بخواه نیست که هرکس هرچه بخواهد بکند، یعنی در تحت قانون و نظاماتی است . مگر دلبخواه است ! جناغ (جناب ) دلبخواه که با ا
دلخواهلغتنامه دهخدادلخواه . [ دِ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) که دل خواهد. دل خواسته . آنچه دل بخواهد. آنچه دل آرزو کند. هر چیزکه مطلوب باشد. خوب . مرغوب . (آنندراج ). نیکو. محبوب . پسندیده . دوست داشتنی . مورد پسند. آنچه بر مراد و خواهش دل باشد و هر چیزی که محبوب ب