خوبلغتنامه دهخداخوب . [ خ َ ] (ع مص ) درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
خوبفرهنگ فارسی عمید۱. هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار میرود.۲. [مجاز] هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار میرود.
خوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بد] نیکو؛ پسندیده.۲. دارای ویژگیهای مثبت و مورد پسند.۳. مرغوب.۴. (اسم) [قدیمی] دختر یا زن زیبا و خوشگل.
خوبلغتنامه دهخداخوب . (ص ) خوش . نیک . ضد بد. (ناظم الاطباء). نیکو. (برهان قاطع). جید. مقابل ردی . نغز. پسندیده . (یادداشت بخط مؤلف ) : پسته حریر دارد و وشّی معمدااز نقش و از نگار همه خوب چون بهار. معروفی .ای زین خوب زینی یا تخت
خوش شکللغتنامه دهخداخوش شکل . [ خوَش ْ / خُش ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) خوش قواره . خوش ریخت . خوب شکل . نکوروی .
عطموسلغتنامه دهخداعطموس . [ ع ُ ] (ع ص ) زن نیکوصورت . زن خوب شکل درازبالا پرگوشت نازاینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَیطَموس . و رجوع به عیطموس شود. || زن تمام اندام . || شتر قوی هیکل تمام خلقت . (منتهی الارب ). || (اِ) حمار الوحش . (مخزن الادویه ). اسم عربی حمار وحشی است . (تحفه ٔ
عیطموسلغتنامه دهخداعیطموس . [ ع َ طَ ](ع ص ) زن تمام اندام ، و شتر قوی هیکل تمام خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کامل خلقت از شتران و زنان . (از اقرب الموارد). || زن نیکوصورت ، یا زن خوب شکل درازبالای پرگوشت نازاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن زیبا، یا زن زی
سنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب جاری، معادل حجم آبی که در ثانیه از قنات یا رودخانه جاری شود و مق
خوبلغتنامه دهخداخوب . [ خ َ ] (ع مص ) درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
خوبفرهنگ فارسی عمید۱. هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار میرود.۲. [مجاز] هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار میرود.
خوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بد] نیکو؛ پسندیده.۲. دارای ویژگیهای مثبت و مورد پسند.۳. مرغوب.۴. (اسم) [قدیمی] دختر یا زن زیبا و خوشگل.
خوبلغتنامه دهخداخوب . (ص ) خوش . نیک . ضد بد. (ناظم الاطباء). نیکو. (برهان قاطع). جید. مقابل ردی . نغز. پسندیده . (یادداشت بخط مؤلف ) : پسته حریر دارد و وشّی معمدااز نقش و از نگار همه خوب چون بهار. معروفی .ای زین خوب زینی یا تخت
خرخوبلغتنامه دهخداخرخوب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر که شیر وی بسرعت منقطع گردد. (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیارشیر سریعالانقطاع . (منتهی الارب ).
شنخوبلغتنامه دهخداشنخوب . [ ش ُ ] (ع اِ) شنخوبة. سر کوه بلند. ج ، شناخیب . (منتهی الارب ). شنخوبة. شنخاب . بالای کوه . (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (مهذب الاسماء). || سر دوش . || مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شنخاب شود.
ناخوبلغتنامه دهخداناخوب . (ص مرکب ) بد. ناخوش . (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست . (آنندراج ). زشت . کریه . ناپسندیده . پرآهو. عیب ناک . مقابل خوب . رجوع به خوب شود : چنین گفت با رستم اسفندیارکه بر کین طاوس بر خون مار،بریزیم نا خوب و ناخوش بودنه آئین شاها
ینخوبلغتنامه دهخداینخوب . [ ی َ ] (ع ص ) بددل . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بددل و ترسو. (ناظم الاطباء). جبان . (اقرب الموارد). || دراز. (از المنجد). طویل . (اقرب الموارد).