خودآرایلغتنامه دهخداخودآرای . [ خوَدْ /خُدْ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خود. زیوردهنده ٔ خود. || دارای کبر و غرور و نخوت و نماینده ٔ فضل و شرف و ثروت خویشتن . (ناظم الاطباء) : طاوس خودآرایی در زیور و زیبایی گر دیده قبول آید بر زیور
خودآراییلغتنامه دهخداخودآرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آرایش خود. تحلیه ٔ خود. زیورآرایی خود. تزیّن . بَزَک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کبر. غرور. نخوت . نمایش خود.
خودآرایلغتنامه دهخداخودآرای . [ خوَدْ /خُدْ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خود. زیوردهنده ٔ خود. || دارای کبر و غرور و نخوت و نماینده ٔ فضل و شرف و ثروت خویشتن . (ناظم الاطباء) : طاوس خودآرایی در زیور و زیبایی گر دیده قبول آید بر زیور
خودآراییلغتنامه دهخداخودآرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آرایش خود. تحلیه ٔ خود. زیورآرایی خود. تزیّن . بَزَک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کبر. غرور. نخوت . نمایش خود.
خودآرامی 2self-soothingواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای برای پیشگیری از بازگشت که در آن فرد با مدیریت حواس پنجگانه، خود را آرام میسازد
خودآرایلغتنامه دهخداخودآرای . [ خوَدْ /خُدْ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خود. زیوردهنده ٔ خود. || دارای کبر و غرور و نخوت و نماینده ٔ فضل و شرف و ثروت خویشتن . (ناظم الاطباء) : طاوس خودآرایی در زیور و زیبایی گر دیده قبول آید بر زیور
خودآراییلغتنامه دهخداخودآرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آرایش خود. تحلیه ٔ خود. زیورآرایی خود. تزیّن . بَزَک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کبر. غرور. نخوت . نمایش خود.
خودآرامی 2self-soothingواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای برای پیشگیری از بازگشت که در آن فرد با مدیریت حواس پنجگانه، خود را آرام میسازد