خودسوزلغتنامه دهخداخودسوز. [ خوَدْ / خُدْ ] (اِ مرکب ) فسفر. (یادداشت بخط مؤلف ). || (نف مرکب ) آنچه خودبخود مشتعل است ، البته هیچ اشتعالی بدون مواد اولیه امکان ندارد منتها در روزگاری که خواص اشتعالی ماده ای شناخته نشده بود مردم آن ماده را خودسوز می انگاشتند و
خودسوزلغتنامه دهخداخودسوز. [ خوَدْ / خُدْ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده به آذربایجان . (برهان قاطع). خودیسوز. رجوع به خودیسوز شود.
خودسازلغتنامه دهخداخودساز. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) آنکه به تهذیب نفس خود کوشد. (یادداشت مؤلف ). ج ، خودسازان : هلاک سیل فنایند خانه پردازان به آب و گل نکنند التفات خودسازان .صائب (از آنندراج ).
خداسازلغتنامه دهخداخداساز. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) ساخته ٔ خدا. چون : کار خداساز. کعبه ٔ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج ) : منت گذار ورطه ٔ امداد کی شودکار گذشته را که خداساز میشود. میرزا جلال (از آنندراج ).مژده درد دوستی یافت شفایی
خودسوزیلغتنامه دهخداخودسوزی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) اشتعال خودبخود. بدون ماده ٔ اشتعال مشتعل بودن . (یادداشت مؤلف ).
خویشتابلغتنامه دهخداخویشتاب . [ خوی / خی ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ خودسوز است و گویند که آن بی مددی همیشه افروخته بودی . (از انجمن آرای ناصری ).
خودسوزیلغتنامه دهخداخودسوزی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) اشتعال خودبخود. بدون ماده ٔ اشتعال مشتعل بودن . (یادداشت مؤلف ).