خودنویسلغتنامه دهخداخودنویس . [ خوَدْ / خُدْ ن ِ ] (ص مرکب ) قلمی است که جوهر در مخزن جوف آن ذخیره کنند و نویسند.
قلم خودنویسلغتنامه دهخداقلم خودنویس . [ ق َ ل َ خوَدْ / خُدْ ن ِ ] (اِ مرکب ) قلمی که مرکب در میان دارد و بی آنکه آن را بجوهر زنند نویسد. در تهذیب تاریخ ابن عساکر در ترجمه ٔ ابوالعلا صاعدبن حسن بن صاعد آرد: از مخترعات او قلمی آهنین میان تهی بود که آن را از مداد پرمی
قلم خودنویسلغتنامه دهخداقلم خودنویس . [ ق َ ل َ خوَدْ / خُدْ ن ِ ] (اِ مرکب ) قلمی که مرکب در میان دارد و بی آنکه آن را بجوهر زنند نویسد. در تهذیب تاریخ ابن عساکر در ترجمه ٔ ابوالعلا صاعدبن حسن بن صاعد آرد: از مخترعات او قلمی آهنین میان تهی بود که آن را از مداد پرمی
خودکارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص مر.) 1 - دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک . 2 - مداد خودنویس .
نابعلغتنامه دهخدانابع. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) آبی که از چشمه بیرون آید. (ناظم الاطباء). || قلمی که مرکب آن در آن بود. (المنجد). قلم خودنویس .
ایریدیمفرهنگ فارسی عمیدفلزی به رنگ سفیدِ نقرهای و بسیارسخت و شکننده که در ساخت آلیاژها و اتصالات الکتریکی، نوک خودنویس، سوزن تزریق و همچنین به عنوان کاتالیزور استفاده میشود.
اسمیومفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی سخت از گروه پلاتین که در معادن طلای سفید به دست میآید و برای ساختن سر قلم خودنویس و سوزن گرامافون به کار میرود.
قلم خودنویسلغتنامه دهخداقلم خودنویس . [ ق َ ل َ خوَدْ / خُدْ ن ِ ] (اِ مرکب ) قلمی که مرکب در میان دارد و بی آنکه آن را بجوهر زنند نویسد. در تهذیب تاریخ ابن عساکر در ترجمه ٔ ابوالعلا صاعدبن حسن بن صاعد آرد: از مخترعات او قلمی آهنین میان تهی بود که آن را از مداد پرمی