خودآشنالغتنامه دهخداخودآشنا.[ خوَدْ / خُدْ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه دیگری را آشنا نگیرد. مقابل خودبیگانه . (آنندراج ) : یار من هرچند خودبیگانه و خودآشناست لیک عمری شد نگاهش با نگاهم آشناست .
رگههای نسبتاً همژنnear isogenic linesواژههای مصوب فرهنگستاندو یا چند رگۀ حاصل از خودگشنیهای تکراری، از نسل ششم به بعد
رگۀ خالصpure lineواژههای مصوب فرهنگستانتعدادی گیاه که از یک تکبوته در یکی از نسلهای حاصل از خودگشنی به دست میآید
نسل فرزندی دومsecond filial generationواژههای مصوب فرهنگستانزادگان حاصل از خودگشنی نسل فرزندی اول در گیاهان یا حیوانات اختـ . ف 2 f2
خویشآمیزیinbreedingواژههای مصوب فرهنگستانآمیزش بین جمعیتهای گیاهی و جانوری که از نظر ژنشناختی به هم نزدیکاند، شامل خودگشنی و آمیزش خواهروبرادری و آمیزش با زادگان و نیاها