خورشگرلغتنامه دهخداخورشگر. [ خوَ / خ ُ رِ گ َ ] (ص مرکب ) آشپز. طباخ . (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی . خورده پز. مطبخی . خوالگیر. پزنده . خوراک پز. (یادداشت مؤلف ) : خورشگر بدیشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نها
خورشگرفرهنگ فارسی عمید= آشپز: ◻︎ ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یکیک به جای (فردوسی: ۱/۴۹).
خارسرلغتنامه دهخداخارسر. [ س َ ] (ص مرکب ) چیزی که مانند خار باریک و سر تیز باشد. (آنندراج ). هر چیز نوک دار. (ناظم الاطباء). خار بسیار سرتیز و هر چیز تیز نوکدار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361).
خورسارلغتنامه دهخداخورسار. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) جایی که در آنجا گرد آمده غذا خورند. اطاق غذاخوری . (ناظم الاطباء). خورستار. رجوع به خورستار شود.
طباخلغتنامه دهخداطباخ . [ طَب ْ با ] (ع ص ) پزنده . باورچی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی . آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ : عجاهن ؛ طباخ . (منتهی الارب ).مرد طباخ و نعمت بسیار.سنائی .