خورشیدرولغتنامه دهخداخورشیدرو. [ خوَرْ / خُرْ ](ص مرکب ) خوبروی . خوش صورت . آفتاب منظر. خورشیدروی .
خورشیدرویلغتنامه دهخداخورشیدروی . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) خوب روی . جمیل . خورشیدچهر. خورشیدرو : بجستند خورشیدرویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای . فردوسی .برون آورید از شبستان اوی بتان سیه چشم خ
خورشیدرویلغتنامه دهخداخورشیدروی . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) خوب روی . جمیل . خورشیدچهر. خورشیدرو : بجستند خورشیدرویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای . فردوسی .برون آورید از شبستان اوی بتان سیه چشم خ
تحسینلغتنامه دهخداتحسین . [ ت َ ] (اِخ ) نام وی عبدالعظیم و از شعرای لاهور و از شاگردان شاه فقیراﷲ آفرین بوده . از اوست :تحسین ، بهار آن گل خورشیدرو ببین تا وانشد نقاب رخ او سحر نشد.(از صبح گلشن ).
شیطرخلغتنامه دهخداشیطرخ . [ طَ رَ ] (اِخ ) سیطرخ . نام پهلوان تورانی . باید شیدرخ (با ضم «ر») باشد بمعنی خورشیدرو ولی ولف بافتح «ط» و «ر» خوانده است . (لغات شاهنامه ص 193). نام یک پهلوان تورانی . (فرهنگ لغات ولف ) : ابا شیطرخ نامور
خورشیدچهرلغتنامه دهخداخورشیدچهر. [ خوَرْ / خُرْ چ ِ ] (ص مرکب ) خوبروی . جمیل . آنکه چهره چون خورشیددارد. خورشیدچهره . خورشیدرخ . خورشیدرو : بر او آفرین کرد مادر بمهرکه برخوردی ای ماه خورشیدچهر. فردوسی .<br
خورشیدرویلغتنامه دهخداخورشیدروی . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) خوب روی . جمیل . خورشیدچهر. خورشیدرو : بجستند خورشیدرویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای . فردوسی .برون آورید از شبستان اوی بتان سیه چشم خ