خورشیدپرستلغتنامه دهخداخورشیدپرست . [ خوَرْ / خُرْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ خورشید. مهرپرست . رجوع به مهرپرست شود.
خورشیدپرستیلغتنامه دهخداخورشیدپرستی . [ خوَرْ / خُرْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل پرستیدن خورشید. پرستش خورشید. || دیانت مهرپرستان . میترائیسم .
باریفرهنگ فارسی عمید۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت.۲. [قدیمی] حداقل.۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوسالهپرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲).۴. [قدیمی] البته.
هندوکلغتنامه دهخداهندوک . [ هَِ دُ وَ ] (اِ مصغر) مصغر هندو. (آنندراج ) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی .هم هندوکی بباید آخربر درگه تو غلام و دربان . خاقانی .هندوک لاله و
آفتاب پرستفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با کاسبرگهای پَهن گسترده و گل سفید:◻︎ هر سویی کآفتاب سر دارد /
گوساله پرستلغتنامه دهخداگوساله پرست .[ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه گوساله پرستد. که ستایش گوساله کند. کسی که بچه ٔ گاو را ستایش می کند.(ناظم الاطباء) : موسی چون از کوه طور بازآمد آن قوم را دید گوساله پرست شده اند. (قصص الانبیاء).چون آن
آفتاب پرستلغتنامه دهخداآفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره . خور. انگلیون . مارپلاس
خورشیدپرستانلغتنامه دهخداخورشیدپرستان . [ خوَرْ / خُرْ پ َ رَ ] (اِخ ) گروهی که خورشیدرا می پرستند. میتراپرست . رجوع به مهرپرست شود. میترائیست ها. || آتش پرستان . (آنندراج ). آفتاب پرستان . مغان . (ناظم الاطباء). مهرپرستان : دفتر افلاک شنا
خورشیدپرستیلغتنامه دهخداخورشیدپرستی . [ خوَرْ / خُرْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل پرستیدن خورشید. پرستش خورشید. || دیانت مهرپرستان . میترائیسم .