خورهلغتنامه دهخداخوره . [ رَ/ رِ ] (اِ) نوعی از جوال است که آنرا پر از غله کنند و چنان بر بالای باربردار اندازند که طرف سر جوال بگردن باربردار باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خورهلغتنامه دهخداخوره . [ خ َ / خُو رَ / رِ ] (ص ) پایمال . (ناظم الاطباء). || (اِ) خرزهره و آن درختی است که بت پرستان برگ آنرا بکار برند و به عربی آنرا دفلی گویند. (برهان قاطع) : دفلی است دشمن من
خورهلغتنامه دهخداخوره . [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 40هزارگزی شمال اهوازو باختر راه آهن اهواز به تهران . این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای مناطق گرمسیری و <span cla
خورهلغتنامه دهخداخوره . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز میشود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها، و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم وعادل تعلق میگیرد. (برهان
خورچهلغتنامه دهخداخورچه . [ خُرْ چ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان بالای بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 13هزارگزی خاور فرمهین . این دهکده کوهستانی و سردسیر و 173 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و پنب
خوریهلغتنامه دهخداخوریه .[ ی ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ناتل کنار بخش نورشهرستان آمل ، واقع در جنوب سولده با آب و هوای معتدل و 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
خانه خورهلغتنامه دهخداخانه خوره . [ ن ِ خ ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سورمق بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 66 هزارگزی جنوب خاوری آباده و کنار شوسه ٔ اصفهان به شیراز. دارای 42 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
خورهدلغتنامه دهخداخورهد. [ ] (اِخ ) نام دهی است ، بدین دیه چهار ستونی است از سنگ مدور و متساوی که در آن هیچ فرجه و نقصانی و زیادتی نیست گوئیا آن ستونها تراشیده اند و یک سنگست ... و الیوم بیفتاده است و بدین دیه حوضهای طولانی بوده از سنگ مثل جویها و آجر و سنگهای آن چنان درهم بوده اند که گوئیا مج
خورهشتلغتنامه دهخداخورهشت . [ خُرْ هَِ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در شمال ضیأآباد و در دامنه ٔ کوه . هوای آن سرد و 794 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه . محصول آن غلات دیمی و سیب زمینی و انگور و یونجه و لبن
خورهکلغتنامه دهخداخورهک . [ خوَرْ / خُرْ هََ ] (اِ) صدفهایی که بر گردن کودکان آویزند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً محصف خورمک باشد که مهره ای است آبی و برای دفع چشم زخم از اطفال آویزند.
خورههلغتنامه دهخداخورهه . [ خُرْ هََ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان پشتکدار بخش حومه ٔ شهرستان محلات ، واقع در شمال محلات و باختر راه شوسه ٔ قم به اصفهان . این ده سردسیر با 1500 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و چغندرقند و بادام و گرد
خوره زادلغتنامه دهخداخوره زاد. [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِخ ) نام برادر رستم پسر فرخ هرمز سردار معروف ایران به روزگار یزدگرد سوم و از سران ایران بزمان ساسانیان بوده است ، پس از کشته شدن رستم سردار نامور ایرانی در جنگ قادسیه این خورزاد یزدگرد را با اسباب و تجملی که داشت
خوره زردیلغتنامه دهخداخوره زردی . [ خوَ / خ ُ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، واقع در باختر کوزران و سه هزارگزی قلعه ٔ سلیمان خان . این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه . آب آن از چشمه
خوره مکلغتنامه دهخداخوره مک . [ خ ُ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری درمیان سر راه شوسه ٔ بیرجند به دزج . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ش
خورهدلغتنامه دهخداخورهد. [ ] (اِخ ) نام دهی است ، بدین دیه چهار ستونی است از سنگ مدور و متساوی که در آن هیچ فرجه و نقصانی و زیادتی نیست گوئیا آن ستونها تراشیده اند و یک سنگست ... و الیوم بیفتاده است و بدین دیه حوضهای طولانی بوده از سنگ مثل جویها و آجر و سنگهای آن چنان درهم بوده اند که گوئیا مج
خانه خورهلغتنامه دهخداخانه خوره . [ ن ِ خ ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سورمق بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 66 هزارگزی جنوب خاوری آباده و کنار شوسه ٔ اصفهان به شیراز. دارای 42 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
خودخورهلغتنامه دهخداخودخوره . [ خوَدْ / خُدْ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خورخورهلغتنامه دهخداخورخوره . [ خُرْ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 27500 گزی شمال مهاباد و 7هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاباد به ارومیه . این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و <sp
خورخورهلغتنامه دهخداخورخوره . [ خُرْ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورک بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در پنجاه وهشت هزارگزی جنوب مهاباد و بیست هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاباد به سردشت . این ده کوهستانی و سردسیر با 350 تن سکنه است . آب آن از رود خورخوره و محصول
خورخورهلغتنامه دهخداخورخوره . [ خُرْ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان خورخوره از بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 60هزارگزی شمال باختری دیواندره و بیست هزارگزی جنوب شوسه ٔ دیواندره به سقز. این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 170<