خوش بدهلغتنامه دهخداخوش بده . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) خوش حساب . آنکه بدهکاری های خود رابموقع تأدیه کند. مقابل بدبده . (یادداشت مؤلف ).
بدحسابلغتنامه دهخدابدحساب . [ ب َ ح ِ ] (ص مرکب ) آنکه در معاملات خود، درستی را پیشه نسازد. آنکه وام خود را بموقع و بسهولت نپردازد. مقابل خوش حساب . (فرهنگ فارسی معین ).
خوش سودالغتنامه دهخداخوش سودا. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خوش معامله . خوش دادو ستد. خوش حساب . || خوش تخیل . خوش پندار.
بدبدهلغتنامه دهخدابدبده . [ ب َ ب ِ دِه ْ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ٔکسی که وامهای خود را به آسانی نپردازد. آن که مال قرض گرفته را به آسانی ادا نکند. بدمعامله . غریم سوء.بل ّ. مقابل خوش حساب ، خوش معامله . (یادداشت مؤلف ).