خوشنوازلغتنامه دهخداخوشنواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (اِخ ) نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده . (از انجمن آرای ناصری ). نام والی هیتال . (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه ٔ فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص <
خوشنوازلغتنامه دهخداخوشنواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (نف مرکب ) خنیاگر. سازنده . (برهان قاطع). مطرب . موسیقی دان : چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوش نوازم ز رامشگران .فردوسی .
خوشنوازلغتنامه دهخداخوشنواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (اِخ ) نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده . (از انجمن آرای ناصری ). نام والی هیتال . (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه ٔ فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص <
خوشنوازلغتنامه دهخداخوشنواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (نف مرکب ) خنیاگر. سازنده . (برهان قاطع). مطرب . موسیقی دان : چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوش نوازم ز رامشگران .فردوسی .