خونریزلغتنامه دهخداخونریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ خون . (آنندراج ). سفاک . قتال . آدم کش .(ناظم الاطباء). سفاح . (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام خونریز مرداز آن آگهی گشت رخسار زرد. فردوسی .بریده سرگرد ارجاسب راجهاندار و خونریز لهرا
خونیرسلغتنامه دهخداخونیرس . [ رَ ] (اِخ ) کشور مرکزی از هفت کشور یا هفت اقلیم بر حسب تقسیمات قدیم . ایرانشهر. رجوع به خرده اوستا ص 52 و یسنا ص 48 و 58 و مزدیسنا ص 197
خونریزخولغتنامه دهخداخونریزخو. (ص مرکب ) سفاک . آنکه عادت بکشتار دارد. آنکه او را خوی کشتار است : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او.مولوی .
خونریزیلغتنامه دهخداخونریزی . (حامص مرکب ) ریختن خون . سفاکی . خون بسیار ریختن . مردم بسیار کشتن . (ناظم الاطباء). سفک دماء. خون ریزش . قتل . (یادداشت بخط مؤلف ). کشتار : تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی . نظامی .ن
خونریزخولغتنامه دهخداخونریزخو. (ص مرکب ) سفاک . آنکه عادت بکشتار دارد. آنکه او را خوی کشتار است : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او.مولوی .
خونریزیلغتنامه دهخداخونریزی . (حامص مرکب ) ریختن خون . سفاکی . خون بسیار ریختن . مردم بسیار کشتن . (ناظم الاطباء). سفک دماء. خون ریزش . قتل . (یادداشت بخط مؤلف ). کشتار : تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی . نظامی .ن