خویشاوندانلغتنامه دهخداخویشاوندان . [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ خویشاوند. (ناظم الاطباء). اقارب ، اُسرَه . حمیم . (یادداشت مؤلف ) : پسرش عضد قوی تر آمد از پدر و خویشاوندان . (تاریخ بیهقی ). بخویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم د