خویشیلغتنامه دهخداخویشی . [ خوی / خی ] (حامص ) قرابت . خویشاوندی . نزدیکی بواسطه ٔ نسبت از طرف پدر یا مادر و جز آن . (ناظم الاطباء). عَصَبیَّت . سَبَب . قرابت نسبی و سببی .نَسَب . قرابت ِ رَحِم . اُدمَه . رَحِم ِ. صِلَه اِل ّ. مقربه . لَحمَه . پیوند. (یادداشت
خویشیلغتنامه دهخداخویشی . [ خوی / خی ] (اِخ ) خلیل رومی قلنیکی موسوم به شیخ محمد. او تعدادی از اشباه و نظائر ابن نجم را مرتب کرد و بسال هزار هجری از آن فراغت یافت . (یادداشت مؤلف ).
خویشیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffinity, alliance, blood, connection, kinship, nearness, propinquity, relational, relations
خوصیلغتنامه دهخداخوصی . [ خ َ صی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خوصا که نام والد قاسم بن ابی الخوصا است . (از انساب سمعانی ).
خوشیلغتنامه دهخداخوشی . [خوَ / خ ُ ] (حامص ) شادی . فرح . سرور. شعف . نشاط. خوشحالی . خرسندی . آسایش . راحت . عشرت . عیش . خرمی . (ناظم الاطباء). خوشدلی . طرب . (یادداشت مؤلف ) : چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی
بی خویشیلغتنامه دهخدابی خویشی . [ خوی / خی ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخویش . بیخودی .از خود بی خود شدگی . از خودی خود رستگی : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
بی خویشیلغتنامه دهخدابی خویشی . [ خوی / خی ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخویش . بیخودی .از خود بی خود شدگی . از خودی خود رستگی : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .