خیارکلغتنامه دهخداخیارک . [ رَ ] (اِ) قسمی ورم و دنبل که در بن ران و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
خیارکلغتنامه دهخداخیارک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود کندات
خیارکفرهنگ فارسی عمیدضایعۀ تورم غدههای لنفاوی بهویژه در کشالۀ ران یا زیر بغل که در اثر بیماریهایی مانند طاعون ایجاد میشود که بسیاردردناک است.
خیارکفرهنگ فارسی معین(رَ) (اِمصغ .) ورم و دملی به شکل خیار که در غده های لنفاوی کشالة ران ظاهر شود و تولید درد کند.
خارقلغتنامه دهخداخارق . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از خَرق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شکافنده : نخواست خ
خاریکلغتنامه دهخداخاریک . (اِخ ) دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی . سکنه ٔ آن <span
خارکلغتنامه دهخداخارک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع در 44 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 18 هزارگزی راه فرعی میرجاوه بخاش میباشد سکنه آنجا در حدود 35 تن
خارکلغتنامه دهخداخارک . [ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر خار است . (برهان قاطع)(آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خارخرد : آدمی را که خارکی درپای نرود طرفه جانور باشد.سعدی .
خیارکیلغتنامه دهخداخیارکی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خیارک .- طاعون خیارکی ؛ طاعونی که مبتلایان خود را به خیارک دچار کند. (یادداشت مؤلف ).
خیارکاریلغتنامه دهخداخیارکاری . (حامص مرکب ) زراعت خیار. کشت خیار. || زمینی که در آن جالیز خیار است . جالیز. فالیز. پالیز خیار.
خیارکبرلغتنامه دهخداخیارکبر. [ رِ ک َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قثاءالکبر. لصف . عترت . ثمرةالکبر. اصف . (یادداشت مؤلف ).
خیارک طاعونیلغتنامه دهخداخیارک طاعونی . [ رَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیارکی است که طاعون زدگان را پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
دیجویجینلغتنامه دهخدادیجویجین . (اِخ ) یکی از دهستانهای ششگانه بخش مرکزی شهرستان اردبیل است و از 37 آبادی تشکیل و دارای 27070 تن سکنه است و قرای مهم آن عبارتند از شیخ احمد، ابربکوه ، روئین درق ، شهره در، قنسول کندی ، خیارک ،منجده
خیارکیلغتنامه دهخداخیارکی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خیارک .- طاعون خیارکی ؛ طاعونی که مبتلایان خود را به خیارک دچار کند. (یادداشت مؤلف ).
خیارک طاعونیلغتنامه دهخداخیارک طاعونی . [ رَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیارکی است که طاعون زدگان را پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
خیارکاریلغتنامه دهخداخیارکاری . (حامص مرکب ) زراعت خیار. کشت خیار. || زمینی که در آن جالیز خیار است . جالیز. فالیز. پالیز خیار.
خیارکبرلغتنامه دهخداخیارکبر. [ رِ ک َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قثاءالکبر. لصف . عترت . ثمرةالکبر. اصف . (یادداشت مؤلف ).