خیانت پیشهلغتنامه دهخداخیانت پیشه . [ ن َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) نمک بحرام . خائن . (ناظم الاطباء). دغلباز. ناراست . (از آنندراج ).
خانیتلغتنامه دهخداخانیت . [ نی ی َ ] (مص جعلی ) خان بودن : «قدر مکنت امکان جاده ٔ اخلاص در عبودیت خانیت مسلوک دارد». (از تاریخ غازان خان رشیدالدین فضل اﷲ چ کارل یان ص 54).
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
خیانت پیشگیلغتنامه دهخداخیانت پیشگی . [ ن َ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل خیانت پیشه . نمک بحرامی . (یادداشت مؤلف ).
خائن طبعلغتنامه دهخداخائن طبع. [ءِ طَ ] (ص مرکب ) خیانت پیشه . خیانتکار : آب نرم است ولی خائن طبعساده رنگ است ولی پیچ و خم است .خاقانی .
خیانت گرلغتنامه دهخداخیانت گر. [ ن َ گ َ ] (ص مرکب ) خیانت پیشه . (آنندراج ) : بموش ریزه بر و گربه ٔ خیانت گرکه این هزبر بچنگ است و آن پلنگ بناب . خاقانی .آگاه کردن حواریون که یهود است خیانتگر. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص <span class="hl" dir
الیاس بکلغتنامه دهخداالیاس بک . [ اِل ْ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) از بندگان سلطان محمد چلبی بود. پس از مدتی این پادشاه را ترک کرد ونزد برادر وی سلیمان شهزاده رفت و سپس در زمان سلطان مرادخان ثانی از ملازمان خدمت شهزاده مصطفی گردید. وی شخصی خیانت پیشه بود. (از قاموس الاعل
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
بی خیانتلغتنامه دهخدابی خیانت . [ ن َ] (ص مرکب ) که خائن نیست . که خیانت نمی کند. که خیانت پیشه نیست : سلطان آن فرمود در باب من بنده ٔ یگانه مخلص بی خیانت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 86).سخن چون زر پخته بی خیانت گردد و باقی چو او را خا