خاییدنلغتنامه دهخداخاییدن . [ دَ ] (مص ) بدندان نرم کردن . (برهان قاطع). مضغ کردن . جاویدن . بدندان نرم کردن . (ناظم الاطباء). مضغ. لوک . ضوز. (تاج المصادر بیهقی ). جویدن . رجوع به خائیدن شود : یشگ نهنگ دارد دل را همی شخایدترسم که ناگوارد ایدون نه خرد خاید. <
خائیدنلغتنامه دهخداخائیدن . [ دَ ] (مص ) بدندان نرم کردن و جاویدن و جویدن . (برهان ) (نظام ).اِدغام ؛ خائیدن اسب لگام را. اضزاز. تَلویث ؛ انگشت خائیدن کودک . خَضد؛ خائیدن و بریدن چیزی تر را چون خیار و گزر و مانند آن . خَضم ؛ خائیدن به اقصای دندانها. جَدثَة؛ خائیدن گوشت . دَردَرَة البُسرَة؛
خاییدنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را با دندان نرم کردن؛ جویدن: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).