دائم السفرلغتنامه دهخدادائم السفر. [ ءِ مُس ْ س َ ف َ ] (ع ص مرکب ) مسفار، قلقال ، که پیوسته در سفر باشد. || (در اصطلاح فقه ) از عناوین مستثنی شده ٔ از حکم وجوب قصر (نماز).
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
دام داملغتنامه دهخدادام دام . (اِ صوت ) حکایت صوت دهل و مانند آن . نام آواز طبل و مانند آن .- از نو دام دام ، یا از سر نو دام دام ؛ از سر گرفتن . از نو آغازیدن . دبه کردن .
مسفارلغتنامه دهخدامسفار. [ م ِ ] (ع ص ) کثیرالاسفار. (اقرب الموارد). قلقال . کثیرالسفر. دائم السفر. آن که دائما در سفر باشد. || شترماده ٔ قوی و توانا. (از اقرب الموارد).
قلقاللغتنامه دهخداقلقال . [ ق َ ] (ع اِمص ) جنبش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسم است قلقلة را. (منتهی الارب ). || (ص ) مسفار بمعنی دائم السفر و عبارت لسان چنین است : رجل قلقال ؛ صاحب اسفار. (اقرب الموارد).
دائملغتنامه دهخدادائم . [ ءِ ] (ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن . ظل دائم ؛ سایه ٔ آرمیده . || همیشه . همواره . پیوسته . پاینده . باقی . هموار. هماره . همارا. هامواره . واصب . بی کران . متصل . یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت . جاوی
دائمدیکشنری عربی به فارسیپاک نشدني , محو نشدني , ماندگار , ثابت , مادام العمري , براي تمام عمر , برابر يک عمر , پايدار , ابدي , ماندني , سير داءمي
دائملغتنامه دهخدادائم . [ ءِ ] (ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن . ظل دائم ؛ سایه ٔ آرمیده . || همیشه . همواره . پیوسته . پاینده . باقی . هموار. هماره . همارا. هامواره . واصب . بی کران . متصل . یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت . جاوی
متدائملغتنامه دهخدامتدائم . [ م ُ ت َ ءَ ] (ع ص ) (از «دٔم ») متهم و بدنام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) .
متدائملغتنامه دهخدامتدائم . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) (از «دٔم ») انبوهی کننده . (آنندراج ). فراهم آورده و انبوهی کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدائم شود.
لادائملغتنامه دهخدالادائم . [ ءِ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیدی بود که در آخر هر یک از قضایای پنجگانه : مشروطه ٔ عامه ، عرفیه ٔ عامه ، وقتیه ٔ مطلقه ، منتشره ٔ مطلقة، مطلقه ٔ عامه ، درآید. رجوع به لادوام شود.
ابوعبدالدائملغتنامه دهخداابوعبدالدائم . [ اَ ع َ دِدْ دا ءِ ] (اِخ ) محمدبن البرماوی . رجوع به محمد... شود.