داءالاسدلغتنامه دهخداداءالاسد. [ ئُل ْ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) جذام . (غیاث ) (آنندراج ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء اسد عبارت از جذام است . و وجه تسمیه آن است که شخص مبتلا به این بیماری چهره اش بچهره ٔ شیر (درنده ٔ معروف ) مانند شود و یا آنکه این مرض اکثر عارض شیر گرد
دلشادلغتنامه دهخدادلشاد. [ دِ ] (اِخ ) (سلطان ...) دختر سلطان اویس بن شیخ حسن جلایر، که شاه محمود او را خواسته بود ولی بدو نرسید. و در سال 775 هَ . ق . به ازدواج سلطان زین العابدین پسر سلطان حسین درآمد، و برای او پسری بزایید که همان سلطان معتصم بن سلطان زین ال
دلشادلغتنامه دهخدادلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرام
دلشاددیکشنری فارسی به انگلیسیblithe, buoyant, cheerful, cheery, delighted, gemütlich, gladsome, jocund, jovial, joyous, merry, mirthful
لریلغتنامه دهخدالری . [ ل َرْ ری ] (اِ) جذام و دأالاسد. (ناظم الاطباء). مأخذ این کلمه به دست نیامد.