داثرلغتنامه دهخداداثر. [ ث ِ ] (ع ص ) هالک . || غافل . سیف داثر؛ شمشیر زنگ زده . (منتهی الارب ). شمشیر دیرینه ٔ زنگ گرفته . (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده .
ضاطرلغتنامه دهخداضاطر. [ طِ ] (اِخ ) ابن حبشیّه بن سلول خزاعی ، از قحطان . جدی جاهلی است و قرةبن ایاس شاعر از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437).
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
دثرلغتنامه دهخدادثر. [ دَ ] (ع اِ) مال بسیار. و در آن واحدو تثنیه و جمع یکسانست گویند مال دثر و مالان دثر و اموال دثر. (منتهی الارب ). ج ، دثور. (مهذب الاسماء).
داثرةلغتنامه دهخداداثرة. [ ث ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داثر: امم داثرة؛ امتهای از میان رفته . اقوام منقرض شده .
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
کهنهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیرینه، عتیقه، عتیق، قدیم، قدیمی، کهن ۲. مزمن ۳. اسقاط، پوسیده، داثر، دارس، فرسوده، متروک، مندرس ۴. مستعمل ۵. خرقه، خلق ≠ جدید، نو
دارةلغتنامه دهخدادارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . هاله ٔ ماه . ج ، دارات و دور. || دارات العرب جاهایی است در بلاد عرب . (اقرب الموارد). بر بیشتر از صد جای اطلاق میشود. (ناظم الاطباء). که از آن
داثرةلغتنامه دهخداداثرة. [ ث ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داثر: امم داثرة؛ امتهای از میان رفته . اقوام منقرض شده .
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
متداثرلغتنامه دهخدامتداثر. [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) جامه و رسم کهنه . (آنندراج ). رسم و نقش پای کهنه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تداثر شود.
تداثرلغتنامه دهخداتداثر. [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) کهنه گردیدن رسم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کهنه گردیدن و ناپدید شدن رسم . (اقرب الموارد) (از آنندراج ) (المنجد).