داجلغتنامه دهخداداج . (ع ص ) تاریکی شب . (برهان ). سیاهی شب . (شرفنامه ٔ). شب تاریک . (برهان ). شب بسیارتاریک . داجی . تاریک (دهار). شب سخت سیاه از تاریکی . سیاه از تاریکی . شبی بغایت تاریک . ظلمانی . مُظلم .مُدلهم . تاری . تارین . تیره . صاحب غیاث اللغات گوید:بجیم عربی (بدون تشدید) لفظ فارس
داجلغتنامه دهخداداج . [ جِن ْ ] (ع ص ) عیش ٌ داج ، عیش ٌ رغید. (اقرب الموارد). یقال انه لفی عیش داج کأنه یُراد به الخفض و الدعة. (منتهی الارب ). داجی . (اقرب الموارد).
داجلغتنامه دهخداداج . [ داج ج ] (ع ص ، اِ) صاحب اقرب الموارد گوید: الداج فی الاصل اسم فاعل ثم استعمله العرب للجمع کما استعملو الحاج . خر و اشتر بکرایه دهنده . (منتهی الارب ).مکاریان . مکاری . (برهان ). || خربندگان و پیادگان شحنه و بازرگانان . (از شرح قاموس ). سوداگران . تاجران . || اعوان . (
داجفرهنگ فارسی عمید۱. تاریک.۲. (اسم) شب بسیارتاریک: ◻︎ نیست بازی ز شیر بردن تاج / تا چه شببازی آورد شب داج (نظامی۴: ۵۸۷).
روزهای تیرگی واچرخندیanticyclonic gloom daysواژههای مصوب فرهنگستانروزهایی که در آنها رطوبت و آلودگی هوای ترازهای پایین جوّ در شرایط وارونگی واچرخندی به دام میافتد و آسمان از ابرهای پوشنی دیرپا پوشیده میشود
روزهای خارجازاجارهoff-hire daysواژههای مصوب فرهنگستانتعداد روزهایی که کشتی در وضعیت خارجازاجاره است
داجیلغتنامه دهخداداجی . (ع ص ، اِ) داج . تاریک . داجیة. || عیش خفیض . (از اقرب الموارد). عیش پست و دون . (ناظم الاطباء). داجیة.
داجةلغتنامه دهخداداجة.[ ج َ / داج ْ ج َ ] (ع اِ) پس روان لشکر. (منتهی الارب ). تُباع عسکر. (از اقرب الموارد). || چیز اندک و حقیر از حاجت ، یا حاجة. داجة از اتباع است و منه الحدیث ، ما ترکت حاجة و لا داجة. (منتهی الارب ).
داجنةلغتنامه دهخداداجنة. [ ج ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث داجن . || باران نیکوبارنده ٔ بلافصل . (منتهی الارب ). باران پیوسته . || گوسپند و کبوتر که اهلی باشد. کبوتر دست آموز. (ناظم الاطباء).
داجللغتنامه دهخداداجل . [ ج َ] (اِخ ) نام قصبه ای محکم در خطه ٔ شمال غربی پنجاب در هندوستان . واقع در 29 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی و67 درجه و 9 دقیقه طول شرق
لهبیلغتنامه دهخدالهبی . [ ل َ هََ] (اِخ ) شاعری است و دو بیت ذیل او راست در لجلاج :لیس خطیب القوم باللجلاج ِو لا الذی یزحل کالهلیاج ِو رب ّ بیداءَ و لیل داج هتکته بالنص و الادلاج .(البیان و التبیین ج 1 ص <span class="hl"
تاریکفرهنگ مترادف و متضاد۱. تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمتآلوده، ظلمتزده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم ۲. مبهم، ابهامآلود، غیرشفاف ≠ روشن ۳. مشکل، غامض، پیچیده ۴. آشفته، مغشوش، نابسامان ۵. پریشان، گرفته، ناراحت
طرماجلغتنامه دهخداطرماج . [ طَ ] (اِخ ) موضعی است در قول ابووجزه ٔ سعدی آنجا که گوید : کأن َّ صوت حداها و القرین بهاترجیع مغترب نشوان لجلاج نعب ُ الاشاهیب فی الأخبار یجمعهاو اللیل ساقطة اوراقه داج حتی اذاما ایالات ٌ جرت برحاًو قد ربعن الشوی عن
اسحملغتنامه دهخدااسحم . [ اَ ح َ ] (ع ص ) سیاه . (منتهی الارب ): اسحم داج ؛ شب سخت سیاه از تاریکی . (مهذب الاسماء). || (اِ) گیسو. موی سیاه . || شب . || خونی که در آن سوگندخوران دست خود را غوطه دهند. خونی که هم سوگندان در آن دست فروزدندی . || ابر. || سرپستان . || سیاهی سرپستان . || زهدان . ||
مدلهملغتنامه دهخدامدلهم . [ م ُ ل َ هَِ م م ] (ع ص )سخت سیاه و تاریک . (غیاث اللغات از شرح نصاب ) (از مهذب الاسماء) (آنندراج ): اسود مدلهم ، مبالغه است ؛ یعنی بسیار سیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مظلم . داج . تاری . تاریک . (یادداشت مؤلف ). || شب تاریک . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین
داجیلغتنامه دهخداداجی . (ع ص ، اِ) داج . تاریک . داجیة. || عیش خفیض . (از اقرب الموارد). عیش پست و دون . (ناظم الاطباء). داجیة.
داجةلغتنامه دهخداداجة.[ ج َ / داج ْ ج َ ] (ع اِ) پس روان لشکر. (منتهی الارب ). تُباع عسکر. (از اقرب الموارد). || چیز اندک و حقیر از حاجت ، یا حاجة. داجة از اتباع است و منه الحدیث ، ما ترکت حاجة و لا داجة. (منتهی الارب ).
داجنةلغتنامه دهخداداجنة. [ ج ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث داجن . || باران نیکوبارنده ٔ بلافصل . (منتهی الارب ). باران پیوسته . || گوسپند و کبوتر که اهلی باشد. کبوتر دست آموز. (ناظم الاطباء).
داجللغتنامه دهخداداجل . [ ج َ] (اِخ ) نام قصبه ای محکم در خطه ٔ شمال غربی پنجاب در هندوستان . واقع در 29 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی و67 درجه و 9 دقیقه طول شرق
دجداجلغتنامه دهخدادجداج . [ دَ ] (ع ص ) سیاه و تاریک : بحر دجداج ؛ دریای سیاه و تاریک . (منتهی الارب ).
خداجلغتنامه دهخداخداج . [ خ ِ ] (ع مص ) زادن ناقه پیش از وضع. (منتهی الارب ). زادن ناقه پیش از مدت وضع (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام خلق باشد. (تاج المصادر بیهقی ). انداختن شتر حمل خود را در قبل از مدت زاییدن اگرچه تام الخلقه باشد.
سبیداجلغتنامه دهخداسبیداج . [ س َ ] (معرب ، اِ)اسفیداج . اسفناج . اسبناخ . اسفناغ . (دزی ج 1 ص 631).