دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . حق تعالی که آفریننده ٔ داد است : پناهت به دادآفرین باد وبس که از بد جز او نیست فریادرس . اسدی .به دادآفرینی که دارنده اوست همان جان ده و جان برآرنده اوست . <
دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ف َ ] (اِخ ) نام نیای هجدهم اسپهبد بختیار، جهان پهلوان روزگار خسروپرویز که قصه ٔ او در بختیارنامه آمده است و نواده ٔ پنجم رستم دستان . (تاریخ سیستان ص 8).
دادآفرینفرهنگ فارسی عمید۱. دادآفریننده؛ آفرینندۀ داد.۲. (اسم، صفت) یکی از نامها و صفات باری تعالی: ◻︎ پناهت به دادآفرین باد و بس / که از بد جز او نیست فریادرس (اسدی: ۲۸۷)، ◻︎ بدو گفت یزدان دادآفرین / تو را ایدر آورد از ایران زمین (فردوسی: ۶/۵۷۶ حاشیه).
دادآفرینفرهنگ فارسی معین(فَ) (ص فا.) 1 - آن که عدالت ایجاد کند. 2 - از نام ها و صفات باری تعالی . 3 - یکی از گوشه های موسیقی .
دادآفرینفرهنگ نامها(تلفظ: dād āfarin) (در قدیم) پدید آورندهی عدالت ؛ (به مجاز) خداوند ؛ (در موسیقی ایرانی) دادآفرید، از الحان قدیم موسیقی.
داذآفرینلغتنامه دهخداداذآفرین . [ ف َ ] (نف مرکب ) صفت خدای تعالی . || (اِخ ) رجوع به داذآفرید و دادآفرین شود.
داذآفرینلغتنامه دهخداداذآفرین . [ ف َ ] (نف مرکب ) صفت خدای تعالی . || (اِخ ) رجوع به داذآفرید و دادآفرین شود.
آفرینلغتنامه دهخداآفرین . [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف آفریننده در کلمات مرکبه ، چون آفرین آفرین ، بکرآفرین ، جان آفرین ، جهان آفرین ، دادآفرین ، زبان آفرین ، سحرآفرین ، سحرحلال آفرین ، سخن آفرین ، صورت آفرین ، گیتی آفرین : جهان شد ز دادش پر از آفرین بفرمان دادار داد
بختیارلغتنامه دهخدابختیار. [ ب َ ] (اِخ )جهان پهلوان بود. از فرزندان رستم و به بختیارنامه قصه ٔ او بازخوانند. نسبت بختیار الاسبهبد: بختیاربن شاه فیروزبن بزفری بن شیر اوژن بن خدایگان بن فرخ به بن ماه خدای بن فیروزبن کرد آفرین بن پهلوان بن اسپهبدبن مهرآزادبن رستم بن بولادبن کان آزاد مردبن رستم بن
طاماتلغتنامه دهخداطامات . [ طام ْ ما ] (ع اِ) اقوال پراکنده . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخن از چپ و راست ، یعنی قول پراکنده و شیادانه : به طامات مجلس بیاراستم پس آنگه ز حق مغفرت خواستم . سعدی . || هذیان و سخنان هرزه و اراج
آفرینلغتنامه دهخداآفرین . [ ف َ ] (اِ) زه . فری .فریش . افرا. آباد. خَه . خهی . بَه . بَه بَه . پَه . پَه پَه . زهی . پَخ پَخ . آخ . (برهان ). اَخ . (برهان ). بخ . وَه . وَه وَه . شاباش . شادباش . شادزی . مریزاد. دستخوش . انوشه . انوشه بزی . چنانهن (؟). احسنت . مرحبا. بارک اﷲ. مرحباً بِک . طوب