دادگریلغتنامه دهخدادادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگر. عادلی . دادگستری . عدل ورزی : و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ ).دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است .<p class="author"
دودریلغتنامه دهخدادودری . [ دَ دَ را ] (ع ص ، اِ) کسی که بدون حاجت آمدو شد کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دودریلغتنامه دهخدادودری . [ دُ دَ ] (ص نسبی ) دودره . دارای دو در : دودری شد چو کوی طراران چاربندی چو بند عیاران .نظامی .
عدلفرهنگ فارسی معین(عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دادگری کردن ، داد دادن . 2 - (اِمص .) دادگری . 3 - (اِ.) داد.
تعسففرهنگ مترادف و متضاد۱. ستم، ظلم ≠ دادگری ۲. انحراف ۳. کجروی کردن، گمراهشدن، منحرف شدن ≠ هدایت شدن ۴. ظلم کردن، ستم کردن ≠ دادگری کردن
بیدادگریلغتنامه دهخدابیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی ش
امدادگریbuddy-aid/buddy aidواژههای مصوب فرهنگستانمراقبت پزشکی اضطراری، شامل کمکهای اولیه، که توسط کارکنان غیرپزشکی نیروهای خودی به فرد مجروح ارائه میکنند