داربرلغتنامه دهخداداربر. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان ). و رجوع به دارکوب شود.
دوربرلغتنامه دهخدادوربر. [ دَ / دُو رُ ب َ ] (اِ مرکب ) دوروبر. حول . پیرامون . حوالی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دور و برشود.
داربَرyarderواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی متشکل از یک یا چند دوّار برای انتقال چوب از پای کُنده به انبارگاه
دوربارلغتنامه دهخدادوربار. (اِ مرکب ) دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند. (از آنندراج ) (از غیاث ). رجوع به دورباش شود.
قرقرۀ بافۀ ناقلstraw drumواژههای مصوب فرهنگستانقرقرۀ کوچکی بر روی داربَر که بافۀ ناقل از روی آن میگذرد متـ . قرقرۀ کابل ناقل
دارکوبلغتنامه دهخدادارکوب . (اِ مرکب ) مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند. (آنندراج ). رجوع به داربر شود.