دارخالفرهنگ فارسی عمید۱. درخت میوهداری که هنوز آن را پیوند نکرده باشند.۲. میوهای که از درخت پیوندنشده به دست آید.۳. قلمۀ درخت و نهال نونشانده.
درخاللغتنامه دهخدادرخال . [ دَ ] (اِ) شاخچه . شاخه ٔ کوچک . || درخت جوان . (ناظم الاطباء). فگنده و نونهال . (آنندراج ).
دورخولیلغتنامه دهخدادورخولی . [ ] (اِ مرکب ) نوعی از سوسن صحرایی . (ناظم الاطباء).دلبوث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دورحوله . دلبوث . سوسن احمر. (یادداشت مؤلف ). نوعی از سوسن صحرایی است و آن را به عربی سیف الغراب خوانند چه برگ آن به شمشیر ماند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به دورحوله شود.