داردانلغتنامه دهخداداردان . (اِ مرکب ) به معنی تخمدان باشد و آن زمینی است که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند. (آنندراج ).
داردانفرهنگ فارسی عمیدزمینی که در آن دانهها یا قلمههای درختان را بکارند تا پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند؛ تخمدان؛ دانهدان.
ذوریدانلغتنامه دهخداذوریدان . (اِخ ) نام دیگر تبعهاست یعنی لقب دیگر ملوک صبا. و ریدان نام باستانی شهر ظفار کرسی ملوک حمیر است .
دردآگینلغتنامه دهخدادردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
داردانللغتنامه دهخداداردانل . [ ن ِ] (اِخ ) بغازی است که دریای مرمره را با دریای اژه میپیوندد. نام قدیمی آن هلس پونت بوده است . شهر داردانوس که پیش از میلاد مسیح از جاهای معروف این ناحیه بود و جزء مملکت تروآ حساب می شد نام خود را به این بغاز داد. در کنار این بغازاز جانب شمال غربی ، شبه جزیره ٔ گ
داردانوسلغتنامه دهخداداردانوس . (اِخ ) مؤسس و فرماندار قدیم مملکت تروآ بوده است . بنابر اساطیر یونانی پسر ابوالالهة (مشتری ) است . در شهر کورته (قوریته ) واقع در ناحیه ٔ قدیم اتروریا (در ایتالیا) بدنیا آمد و چون برادر خود یاسیون را کشت ناچار شد ترک دیار خویش کند و هنگام عبور از کناره های آناطولی
داردانیانلغتنامه دهخداداردانیان . (اِخ ) نام یک خانوداه ٔ گمنام قدیم در آسیای صغیر که در شهر اِاُلی زندگی می کرده اند و در زمان اردشیر دوم پادشاه هخامنشی یکی از افراد این خاندان بنام زنیس حکمران اِاُلی بوده است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir="lt
داردانیهلغتنامه دهخداداردانیه . [ ی ِ ] (اِخ ) داردانوس . نام شهری که در کنار بغاز داردانل و در مملکت تروآ قرار داشته است . رجوع به داردانوس شود.
سمیرالغتنامه دهخداسمیرا. [ س َ ] (اِخ ) نام عمه ٔ شیرین و ترجمه ٔ مهین بانو است . (آنندراج ). مهین بانو عمه ٔ شیرین باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : سمیرا نام داردآن جهانگیرسمیرا را مهین بانو است تفسیر.نظامی .
بعینهلغتنامه دهخدابعینه . [ ب ِ ع َ ن ِ ] (ع ق مرکب ) بِعَینِه . بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی بدون با، هم استعمال یابد و این خالی از غرابت نیست . (آنندراج ).بحقیقت خود و ذات خود. (غیاث ). مأخوذ از تازی ، بسیار شبیه و ب
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :- <span class="hl"
تفسیرلغتنامه دهخداتفسیر. [ ت َ ] (ع مص ) هویدا کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آنچه که معنی را روشن کند. (مهذب الاسماء). ترجمه . (از المنجد). پیدا و آشکار کردن و بیان نمودن معنی سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیدا کردن و واکردن خبر پوشیده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). بیا
داردانللغتنامه دهخداداردانل . [ ن ِ] (اِخ ) بغازی است که دریای مرمره را با دریای اژه میپیوندد. نام قدیمی آن هلس پونت بوده است . شهر داردانوس که پیش از میلاد مسیح از جاهای معروف این ناحیه بود و جزء مملکت تروآ حساب می شد نام خود را به این بغاز داد. در کنار این بغازاز جانب شمال غربی ، شبه جزیره ٔ گ
داردانوسلغتنامه دهخداداردانوس . (اِخ ) مؤسس و فرماندار قدیم مملکت تروآ بوده است . بنابر اساطیر یونانی پسر ابوالالهة (مشتری ) است . در شهر کورته (قوریته ) واقع در ناحیه ٔ قدیم اتروریا (در ایتالیا) بدنیا آمد و چون برادر خود یاسیون را کشت ناچار شد ترک دیار خویش کند و هنگام عبور از کناره های آناطولی
داردانیانلغتنامه دهخداداردانیان . (اِخ ) نام یک خانوداه ٔ گمنام قدیم در آسیای صغیر که در شهر اِاُلی زندگی می کرده اند و در زمان اردشیر دوم پادشاه هخامنشی یکی از افراد این خاندان بنام زنیس حکمران اِاُلی بوده است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir="lt
داردانیهلغتنامه دهخداداردانیه . [ ی ِ ] (اِخ ) داردانوس . نام شهری که در کنار بغاز داردانل و در مملکت تروآ قرار داشته است . رجوع به داردانوس شود.