داروگیالغتنامه دهخداداروگیا. (اِ مرکب ) گیاه دارویی . دارویی که از گیاهان بدست آید : چو عیسی هر که دارد توتیایی ز هر بیخی کند داروگیایی .نظامی .
داروگیافرهنگ فارسی عمید۱. هر گیاهی که خاصیت دارویی داشته باشد؛ گیاه دارویی.۲. دارویی که از گیاه به دست آید.
کیل داروالغتنامه دهخداکیل داروا. (اِ مرکب ) کیل دارو. سرخس نر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . سرگشته و سرگردان و حیران . (برهان ) (از جهانگیری ). سراسیمه . متحیر. (ناظم الاطباء). درهوای باشد از حیرت و سرگشتگی . (از صحاح الفرس ). معلق . در میان هوا. میان فضا. اندروا. اندروای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضطرب . شیفته :</spa
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروای . چیزی ضروری و حاجت و مایحتاج . (برهان ) (از جهانگیری ). حاجت . (غیاث ). محتاج الیه . نیازی . دربا. دروایست . دربایست . بایسته . وایا. وایه . بایا.
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دُرْ ] (ص ) دروای . درست و تحقیق . (برهان ) (اوبهی ). درست و راست و محقق . (ناظم الاطباء). راست . درست . (یادداشت مرحوم دهخدا). درواخ . دژواخ : یعقوب این فراست درواش دید گفتابر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم . خاقانی