دارپوستلغتنامه دهخدادارپوست . (اِ مرکب ) پوست دارها(درخت ها). چون تبریزی ، چنار، بلوط، آزاد و جز آن .
بُرد دورایستstand-off rangeواژههای مصوب فرهنگستانفاصلهای خارج از بُرد درگیری سامانۀ راداری و موشکی دشمن که از آنجا به اختلال یا پرتاب موشک اقدام میشود
اختلال دورایستstand-off jammingواژههای مصوب فرهنگستاناختلالی که در خارج از بُرد مؤثر رادار هدف ایجاد میشود
اختلالگر دورایستstand-off jammerواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهدستگاهی که برای ایجاد نشانکهای غیرمطلوب در دستگاه گیرندۀ دشمن بهمنظور مختل کردن ارتباط او به کار میرود؛ این دستگاه را هواپیمای جنگ الکترونیکی حمل میکند
موشک دورایستstand-off missileواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک هوابههوا یا هوابهزمین که بُرد مؤثر آن بیش از بُرد رادار هدف است
دراستلغتنامه دهخدادراست . [ دِ س َ ] (ع مص ) دراسة. سبق دادن . (غیاث ). درس دادن . درس گرفتن . دانش آموختن . رجوع به دراسة شود. || (اِمص ) دانایی . (از آنندراج ) : درفراست چون عطارد در دراست مشتری است کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم .خاق