دارچوبلغتنامه دهخدادارچوب . (اِ مرکب ) چوبیکه جامه بر آن اندازند. (آنندراج ). || داربست . رجوع به داربست شود.
داربلغتنامه دهخدادارب . [ رِ ] (ع ص ) بازگشت کننده و بازآینده : عقاب دارِب ٌ علی الصید؛ یعنی بازی که هردم بسوی شکار خود می آید. (اقرب الموارد). || حریص . معتاد. (ناظم الاطباء).
داروآبلغتنامه دهخداداروآب . (اِ مرکب ) آبی که در آن داروهای مفید باشد. آب گرم معدنی : گفت پریان را بخوان تا مرا بداروآب برند... (اسکندرنامه ٔ منثور نسخه ٔ سعید نفیسی ).
ضاربلغتنامه دهخداضارب . [ رِ ] (ع ص ، اِ)زننده . || زننده ٔ تیر قداح . || امین تیر قمار. || رونده . (منتهی الارب ). || لیل ضارب ؛ شب سخت تاریک . (دهار). شب که تاریکی آن همه ٔ اطراف را پوشد. || ناقه ٔ لگدزننده وقت دوشیدن . || شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان رود. ضاربة مثله . (منتهی ا
تعیین محصولyield determinationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ حجم دارچوب بهرهبرداریشده از سطح مشخصی از جنگل، بهصورت سالانه یا در یک دورۀ زمانی مشخص
مشجبلغتنامه دهخدامشجب . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) دارچوب که جامه بر وی اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دارچوب که جامه بر وی اندازند و خیک آب آویزان کنند. (ناظم الاطباء). سه پایه . (دهار) : بیرم سبز برفکنده بلندشاخ او کرده بسدین مشجب .<p class
چوب رختلغتنامه دهخداچوب رخت . [ رَ ] (اِ مرکب ) جامه آویز چوبی که افقی بر دیوار استوار کنند و جامه ها بروی آویزند. (یادداشت مؤلف ). میخ رخت . رخت آویز. (فرهنگ رازی ص 45). چوب رختی : شجاب ؛ دارچوب . چوب رخت . مشجب ؛ دارچوب . چوب رخت .
جدولمحصولyield tableواژههای مصوب فرهنگستانجدولی که محصول دارچوب مورد نظر از یک تودۀ همسال را براساس سن و ردههای شاخص رویشگاه نشان میدهد و شامل کمیتهایی چون قطرِ برابرِ سینه و تعداد ساقه و ارتفاع ساقه و سطحِ برابرِ سینه و حجم در واحد سطح توده است