داشلغتنامه دهخداداش . (اِ) کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند. (برهان ). کوره ٔ کوزه گران . کوره ٔ آجرپزی . کوره ٔ خشت پزی . هر جائی که در آن آتش بسیار افروزند خواه در آن خشت پزند خواه کاسه پزند خواه آهک پزند. (غیاث ). چار. کوره ٔ سفال پزی . و غیره چون گچ و آهک و آجر. ت
داشلغتنامه دهخداداش . (اِخ ) گابریل . ملقب به کنتس ، نویسنده ٔ فرانسوی . متولد پاریس (1804-1872 م .).
داشلغتنامه دهخداداش . (ترکی ، اِ) در ترکی به معنی سنگ است . (غیاث ) تاش . || نیز به معنی «هم » است چنانکه در یلداش به معنی همراه . (از غیاث ). در ناظم الاطباء، معنی رفیق و همدم دارد؛ سبق داش ، همشاگرد و رفیق درس و هم مکتب . خواجه داش : هم خدمت . (ناظم الاطباء). || مخفف داداش ... رجوع به دادا
داشفرهنگ فارسی عمید۱. کورهای که در آن خشتهای خام یا ظرفهای گلی را بر روی هم میچینند و حرارت میدهند تا پخته شود؛ کورۀ آجرپزی؛ کورۀ کوزهگری؛ آتشخانه: ◻︎ زاهد خام خویشبین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵: ۳۴۸).۲. آتشگاه حمام؛ تون.
روزهای تیرگی واچرخندیanticyclonic gloom daysواژههای مصوب فرهنگستانروزهایی که در آنها رطوبت و آلودگی هوای ترازهای پایین جوّ در شرایط وارونگی واچرخندی به دام میافتد و آسمان از ابرهای پوشنی دیرپا پوشیده میشود
روزهای خارجازاجارهoff-hire daysواژههای مصوب فرهنگستانتعداد روزهایی که کشتی در وضعیت خارجازاجاره است
روش روزهای معیارstandard days methodواژههای مصوب فرهنگستانپرهیز از نزدیکی محافظتنشده در روزهای 8 تا 19 چرخۀ قاعدگی
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
داشخارلغتنامه دهخداداشخار. (اِ) چرک آهن باشد که ریم آهن گویندش . و به عربی خبث الحدید خوانند. (برهان ). داشخال . زنگ آهن . ریم آهن .
داشخانهلغتنامه دهخداداشخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد؛ واقع در 42هزارگزی شمال باختری فریمان ، جلگه ، معتدل ، دارای 130 تن سکنه است . آب آن از چشمه
قارداشواژهنامه آزاد(ترکی) برادر. متشکل ازدو واژۀ قارین (شکم) و داش (همراه)؛ کسی که در شکم مادر همراه بوده است. در ترکی، داش به معنای همراه است، مانند:یورد داش، یعنی هم وطن.
حاتم طاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ی، جوانمرد، عیار، لوطی، داش، داشمشدی، مرد اهداکنندۀخون، اهداکنندۀ کلیه (عضو، ...)
داش دگمهلغتنامه دهخداداش دگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از داش ، تاش به معنی ، سنگ و دگمه ، کوفت ) به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته . و در تداول به معنی سخت محکم ، که بدین زودیها پاره نشود (جامه ). پُرتاب . داش دیمه .
داش آلتولغتنامه دهخداداش آلتو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
داش فیشللغتنامه دهخداداش فیشل . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. واقع در 30هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 8هزارگزی شمال خاوری ارابه رو آغ داش . کوهستانی ، سردسیر، سالم و دارای <span class="hl"
داش مشتیلغتنامه دهخداداش مشتی . [ م َ ] (اِ مرکب ) (مخفف داداش مشهدی ) در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون : حمیت ، شجاعت ، زورگویی ، تفوق طلبی ، جوانمردی ، لوطی گری ، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص ، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع .
داشخارلغتنامه دهخداداشخار. (اِ) چرک آهن باشد که ریم آهن گویندش . و به عربی خبث الحدید خوانند. (برهان ). داشخال . زنگ آهن . ریم آهن .
دلیک داشلغتنامه دهخدادلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو با 100 تن سکنه واقع در 7/5 هزارگزی جنوب باختری سیه چشمه و 2/5 هزارگزی باختر راه ارابه رو ینی کندی
دلیک داشلغتنامه دهخدادلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 31/5هزارگزی شمال شرقی مهاباد و 7 هزارگزی راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب . سکنه ٔ آن 195 ت
دلیک داشلغتنامه دهخدادلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 40 هزارگزی باختر گرمی و 20 هزارگزی اردبیل . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دلیک لی داشلغتنامه دهخدادلیک لی داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 35 هزارگزی شمال اردبیل و 24 هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به خیاو، با 197 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن
دمرداشلغتنامه دهخدادمرداش . [ دَ م ِ ] (اِخ ) تمرتاش . تیمورتاش فرزند امیر چوپان وزیر ایلخانان (مقتول 728 هَ . ق .). این کلمه ترکی است و مرکب از دمر به معنی آهن و داش به معنی سنگ و در لهجه ٔ آذربایجان کلمه ٔ اول (دمر) به فتح دال و کسر میم (کسره ٔ کشیده که همان