داشتنفرهنگ فارسی عمید۱. دارا بودن؛ دارای چیزی بودن.۲. پروردن.۳. نگهداری کردن.۴. (مصدر لازم) متمول بودن؛ صاحبِ مال بودن.
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد :
داشتندیکشنری فارسی به انگلیسیacity _, carry, bear , consist, hand, have, hold, keep, own, possess, possession, run
دوستگینلغتنامه دهخدادوستگین . (ص نسبی ، اِ مرکب ) هر ماده ٔ چسبنده و لزج . (ناظم الاطباء). دوسگین . رجوع به دوس و دوسیدن شود.
پیداگشتنلغتنامه دهخداپیداگشتن . [ پ َ / پ ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پیدا شدن : چو شب گشت پیدا و شد روز تارشد اندر شبستان کی نامدار. فردوسی .نخست آفرین کرد بر دادگرکزو گشت پیدا بگیتی هنر.
گذاشتنلغتنامه دهخداگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری را. جمام ؛ گذاشتن آب را تا
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
داوری داشتنلغتنامه دهخداداوری داشتن . [ وَ ت َ ](مص مرکب ) نزاع و مرافعه و دعوی داشتن : چو دارد کسی با کسی داوری نیابد بداد از کسی یاوری . اسدی .- داوری نداشتن ؛ بر سر نزاع نبودن : ندار
دخل داشتنلغتنامه دهخدادخل داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) درآمد داشتن . دارای درآمد وعایدی بودن . || ربط داشتن . مرتبط بودن .
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دامن برداشتنلغتنامه دهخدادامن برداشتن . [ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن دامن . برچیدن دامن . بالا گرفتن دامن . بدست گرفتن دنباله ٔ دامن تا بزمین نساید.- دامن خرگاه برداشتن ؛ بالا زدن دامن خرگاه : اگر نسیم ریاض وطن هوس داری بناله دامن خ
داوری داشتنلغتنامه دهخداداوری داشتن . [ وَ ت َ ](مص مرکب ) نزاع و مرافعه و دعوی داشتن : چو دارد کسی با کسی داوری نیابد بداد از کسی یاوری . اسدی .- داوری نداشتن ؛ بر سر نزاع نبودن : ندار
دخل داشتنلغتنامه دهخدادخل داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) درآمد داشتن . دارای درآمد وعایدی بودن . || ربط داشتن . مرتبط بودن .
در بر داشتنلغتنامه دهخدادر بر داشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) در کنار و بغل داشتن .(ناظم الاطباء). در آغوش داشتن . در کنار خود داشتن .- امثال : هرکه زر دارد دشمن در بر دارد . (از جامع التمثیل ).|| شامل بودن . حاوی بودن . متضمن بودن . و ر