ترجمه مقاله

داغ

dāq

۱. [عامیانه] بسیارگرم؛ سوزان.
۲. [مجاز] جالب؛ هیجان‌انگیز.
۳. (اسم) [مجاز] نشانه.
۴. (اسم) [مجاز] غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد: ◻︎ ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب: ۴۰۹).
۵. [مجاز] اندوه سخت از ناامیدی و حرمان: ◻︎ چو درویش بیند توانگر به‌ ناز / دلش بیش سوزد به داغ نیاز (سعدی۱: ۱۴۰).
۶. (اسم) [قدیمی] آهن تفته که با آن بر بدن انسان یا حیوان علامت می‌گذراند.
۷. (اسم) [قدیمی] جای سوخته با آهن تفته یا آتش.
۸. (اسم) [قدیمی] لکه.
⟨ داغ باطله: [قدیمی] نشان بیهودگی و از کارافتادگی.
⟨ داغ باطله به کسی زدن: [قدیمی، مجاز] او را از جرگۀ درستکاران و کارآمدان بیرون راندن.
⟨ داغ ‌دل: [مجاز] داغی که بر دل نشسته باشد؛ اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد؛ مصیبت بزرگ؛ مصیبت مرگ یکی از عزیزان.
⟨ داغ دیدن: (مصدر لازم) [مجاز] از مرگ فرزند یا یکی از خویشان نزدیک خود دل‌آزرده شدن.
⟨ داغ ‌شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بسیار گرم شدن؛ بسیار گرم و سوزان شدن.
⟨ داغ‌ کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. بسیار گرم ‌کردن؛ گرم و سوزان ساختن.
۲. با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن.
۳. با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند.
⟨ داغ‌ودرفش: [قدیمی] داغی که با درفش تفته بر پوست بدن بگذارند و نوعی از شکنجه است که در قدیم متداول بوده.
⟨ داغ‌ودِرَوش: [قدیمی] = ⟨ داغ‌ودرفش: ◻︎ به موسمی که ستوران دِرَوش و داغ کنند / ستوروار بر اعدا نهاد داغ‌ودِرَوش (سوزنی: ۲۲۳).

۱. حار، سوزان، سوزنده، گرم
۲. علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه
۳. اندوه، عزا، غم ≠ سرد

ترجمه مقاله