دافقلغتنامه دهخدادافق . [ ف ِ ] (ع ص ) جهنده . ریزنده . ریزنده ٔ آب || مأدافق ؛ ای مدفوق ، آب جهیده . (منتهی الارب ). ریخته شده . || مأدافق کنایه از آب مردست .
دَافِقٍفرهنگ واژگان قرآنجهنده (ماء دافق آبي را که با سرعت و فشار جريان داشته باشد آب دافق گويند ، که در اينجا منظور نطفه آدمي است ، که با فشار از پشت پدر به رحم مادر منتقل ميشود)
دفقلغتنامه دهخدادفق . [ دِ ف ِق ق ](ع ص ) اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفَق ّ. و رجوع به دِفَق ّ شود.
دفغلغتنامه دهخدادفغ. [ دَ ] (ع اِ) کاه ارزن . (منتهی الارب ). || آنچه از باد بردادن به سکو جدا افتد. (منتهی الارب ).
دفقلغتنامه دهخدادفق . [ دَ ] (ع مص ) ریختن چیزی را. (از منتهی الارب ). آب ریختن . (المصادر زوزنی ) (دهار). ریزانیدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث ). ریختن آب و اشک را، که متعدی است ، ولی «لیث » آنرالازم آورده است . (از اقرب الموارد). || ریخته شدن آب یکباره .
دَافِقٍفرهنگ واژگان قرآنجهنده (ماء دافق آبي را که با سرعت و فشار جريان داشته باشد آب دافق گويند ، که در اينجا منظور نطفه آدمي است ، که با فشار از پشت پدر به رحم مادر منتقل ميشود)
غامرلغتنامه دهخداغامر. [ م ِ ] (ع ص ) زمین ویران . (منتهی الارب ). خلاف عامر. ضد عامر. (مهذب الاسماء). زمین خراب . جای ویران . زمین که زیر آب مانده باشد و آن فاعل به معنی مفعول است مانند: سر کاتم و ماء دافق و آن را بر فاعل ازینرو بنا نهاده اند که در مقابل عامر باشد. (منتهی الارب ). درآب فرورف
عامرلغتنامه دهخداعامر. [ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). || زیارت کننده . ج ، عمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ||
جارةلغتنامه دهخداجارة. [ جارْ رَ ] (ع ص ، اِ) جردهنده . کسره دهنده . || راه بسوی آب . || شتری که به مهار کشیده شود. فاعلةبمعنی مفعولة مثل راضیة و دافق بمعنی مرضیة و مدفوق . و فی الحدیث : لا صدقةَ فی الابل الجارة و هی رکائب القوم لان الصدقة فی السوائم . (منتهی الارب ). || دست آهنگ . ماله ٔ زمی