دامادیلغتنامه دهخدادامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
دامادیفرهنگ فارسی عمید۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.
دامادی کردنلغتنامه دهخدادامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
دامیدگیلغتنامه دهخدادامیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) صفت دامیده . حالت و چگونگی دامیده . رجوع به دامیده و دامیدن شود.
مرغ توفان دیومِدی آلباتروسDiomedea albatrusواژههای مصوب فرهنگستانمعروفترین گونۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بالهای بسیار کشیدۀ سیاه و بدن کاملاً سفید
مرغ توفان دیومِدی آمستردامیDiomedea amsterdamensisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان که بسیار شبیه به مرغ توفان دیومِدی آلباتروس است ولی جثهای کوچکتر دارد و پرهای سر و پشت گردن آن تیره است
مرغ توفان دیومِدی ابروسیاهDiomedea melanophrisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن و سر کاملاً سفید که روی بالها و دُم و ابروهای آن سیاه است
دامادی کردنلغتنامه دهخدادامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
مخاتنةلغتنامه دهخدامخاتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) دامادی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنة؛ دامادی کرد با وی . (ناظم الاطباء).
سرخانهفرهنگ فارسی معین(سَ نِ یا نَ) (ص مر.) 1 - کمال هر چیز؛ حد نصاب . 2 - آواز بلند. ؛ داماد ~دامادی که در خانة پدر و مادر عروس زندگی کند.
دامادی کردنلغتنامه دهخدادامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).