دامدارلغتنامه دهخدادامدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ دام . خداوند دام . صاحب دام . (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || نگهبان دام . حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی ). || صیاد. شکارکننده بدام . دامیار : جهان دامداریست نیرنگ سازهوای دلش چینه و دام آز
دامدارفرهنگ فارسی عمیدکسی که با دام جانوران را صید میکرد؛ صیاد: ◻︎ فراوان رنج بیند دامداری / به دشت و کوه تا گیرد شکاری (فخرالدیناسعد: ۳۶۵).
دمدارلغتنامه دهخدادمدار. [ دَ] (نف مرکب ) دارای دم . دم کرده . آمیخته به بخار و دم . گازدار: چاه دم دار؛ چاه که دارای گاز است . (یادداشت مؤلف ). || باارتجاعیت . (ناظم الاطباء). || موافق و همدم . (دانشنامه ٔ علایی ص 24).
دمدارلغتنامه دهخدادمدار. [ دُ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ دم . هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. (ناظم الاطباء). || دنباله دار. دارای دنبال .- ستاره ٔ دم دار ؛ ذوذنب . (ناظم الاطباء). || ضعف مذهب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه از حیوان و بیشعور اس
دامداریلغتنامه دهخدادامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و ج
دامداریلغتنامه دهخدادامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و ج
دامداریفرهنگ فارسی معین(حامص .) نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب ، شتر و مانند آن ها.
دامداریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دامداری، دامپروری، مرغداری، مرتعداری چرا پرورش، چوپانی، پرواربندی، جوجهگیری، پرورش اسب، اسبداری، آهوگردانی، پرورش کرم ابریشم (نوغان) اصلاح نژاد، پرواری دامپزشکی، دکتردامپزشک، پزشک بیطار مرغداری، صنعت طیور، جوجهکشی، تحصیل جوجه مرغ مادر، مرغ نژادی، جوجۀ اجدادی، جوجۀنژادی، جوجۀ گوشت
علف چرفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) زمینی که محصولات باقیمانده در آن به مصرف چرا میرسد.۲. پولی که دامدار در برابر چرای دام به صاحب زمین دارای آب و علف میدهد.
دامداریلغتنامه دهخدادامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و ج