دامیده شدنلغتنامه دهخدادامیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ذرو. (تاج المصادر بیهقی ). برداشتن باد چیزی را. بباد دادن و برداشتن باد چیزی را. (مجمل اللغة).
دامیدگیلغتنامه دهخدادامیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) صفت دامیده . حالت و چگونگی دامیده . رجوع به دامیده و دامیدن شود.
دامادیلغتنامه دهخدادامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
دامادیفرهنگ فارسی عمید۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.
دامادی کردنلغتنامه دهخدادامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
دامیده شدنلغتنامه دهخدادامیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ذرو. (تاج المصادر بیهقی ). برداشتن باد چیزی را. بباد دادن و برداشتن باد چیزی را. (مجمل اللغة).
دامیدگیلغتنامه دهخدادامیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) صفت دامیده . حالت و چگونگی دامیده . رجوع به دامیده و دامیدن شود.
ذرولغتنامه دهخداذرو. [ ذَرْوْ ] (ع مص ) پرانیدن . || بردن . || ذرو ریح شی ٔ را؛ برداشتن باد آنرا. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پریدن . || رفتن . پریدن و رفتن چیزی خود بخود. || برباد کردن خرمن گندم و جز آن تا از کاه پاک شود. دامیدن . (زوزنی ). || ذروشی ٔ؛ شکستن آنرا. || بشتاب رفتن . (تاج
دامیده شدنلغتنامه دهخدادامیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ذرو. (تاج المصادر بیهقی ). برداشتن باد چیزی را. بباد دادن و برداشتن باد چیزی را. (مجمل اللغة).