دانالغتنامه دهخدادانا. (اِخ ) ملافخرالدین کشمیری از مشاهیر شعراست در عهد فرخ سیر وارد شاه جهان آبادشد و در زمره ٔ منشیان حکمران آنجا درآمد و مأمور تحریر «شاهنامه ٔ فرخ سیری » گردید از آنجا بکشیمر بازگشت و به سال 1150 هَ . ق . درگذشت . این بیت او راست :دل
دانالغتنامه دهخدادانا. (اِخ ) نام یکی از سران غز در قرن پنجم هجری . این مرد بهمراهی بوقا و کوکتاش و منصور از رؤسای آن طوایف در 429 بمراغه رفته و جامع آنجا را آتش زده و اهل شهر و کردان هذبانیه را کشته است . (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص <span class="hl"
دانالغتنامه دهخدادانا. (اِخ ) نام دهی دیرینه در نزدیکی حلب به عواصم در دامنه ٔ جبل لبنان و در کران آن صفه ای است بفراخی میدانی و در میانه ٔ آن قبری است و قبه ای اما خداوند آن شناخته نیست . (از معجم البلدان ). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
دانالغتنامه دهخدادانا. (اِخ ) نام شهری بآسیای صغیر در بیست وپنج فرسنگی کاپادوکیه بعهد اردشیر دوم پادشاه هخامنشی . (ایران باستان ج 2 ص 1001).
شهپروانۀ مشبکDanaus plexippusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از شهپروانهایان و راستۀ پروانهسانان که دارای بالهایی حنایی درخشان با انشعابهای درختیشکل سیاه و درخشان است
دانائیلغتنامه دهخدادانائی .(حامص ) مقابل نادانی . علم . وقوف . فقه . فَهم . شعر. بصیرت . هنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). دانشمندی . دانش . (آنندراج ). ملح . (منتهی الارب ). مقابل کانائی . نظار. درک . ادراک . قرابة. (منتهی الارب ) : خرد بهتر از چشم و بینائی است <
دیانالغتنامه دهخدادیانا.(اِخ ) دیان . در دین رومی الاهه ٔ ماه و جنگلها و حیوانات و زنان است بهنگام وضع حمل . دیانا مطابق اساطیر یونانی آرتمیس بود و در معبدش در رم بعنوان الاهه ٔ باکره مورد احترام بود وی که دختر «ژوپیتر» و «لاتون » بود بدستور پدر نمی بایست ازدواج کند و ژوپیتر تیرهایی بدو داد و
دانادلیلغتنامه دهخدادانادلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) خردمندی . دانائی . هوشیاری . دل آگاهی : بجای سکندر بمان سالهابدانادلی کشف کن حالها.حافظ.
دانائوسلغتنامه دهخدادانائوس . (اِخ ) پسر پلوس پادشاهیست که بموجب افسانه های قدیم یونان بر قسمتی از مصر حکومت میکرد. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 475 و 476). نام شخصیتی اساطیری پادشاه مصر و سپس آرگوس . وی پدر دختران دانائید
دانائوسلغتنامه دهخدادانائوس . (اِخ ) نام مردی پیش از خشایارشا مقیم پلوپونس . (ایران باستان ج 1 ص 741).
دانائهلغتنامه دهخدادانائه . [ ءِ ] (اِخ ) نام مادر پرسه و زن ژوپیتر رب النوع بزرگی یونانی . وی دختر آگری سیوس پادشاه آرگس است . (ایران باستان ج 1 ص 245 و 730 و 760</s
دانادلیلغتنامه دهخدادانادلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) خردمندی . دانائی . هوشیاری . دل آگاهی : بجای سکندر بمان سالهابدانادلی کشف کن حالها.حافظ.
دانا شدنلغتنامه دهخدادانا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عالم شدن . دانشی شدن . دانشمند شدن . تفقه . (ترجمان القرآن ) : مرد دانا شود ز دانا مردمرغ فربه شود بزیر جواز. ناصرخسرو.شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شودمرد چون دانا شود دل در ب
دانا گردیدنلغتنامه دهخدادانا گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دانا شدن . عالم و خردمند گردیدن . دانشمند شدن . طَبْن . طَبانة. طبانیة. طبونة. (منتهی الارب ): سرس ؛ دانا و هوشیار گردیدن سپس نادانی . (منتهی الارب ).
دانائوسلغتنامه دهخدادانائوس . (اِخ ) پسر پلوس پادشاهیست که بموجب افسانه های قدیم یونان بر قسمتی از مصر حکومت میکرد. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 475 و 476). نام شخصیتی اساطیری پادشاه مصر و سپس آرگوس . وی پدر دختران دانائید
کاخ آپادانالغتنامه دهخداکاخ آپادانا. [ خ ِ ] (اِخ ) از کاخهای دوره ٔ هخامنشیان در تخت جمشید. در رساله ٔ «شرح اجمالی آثار تخت جمشید» آمده : کاخ عظیمی است که ستونهای بلند و پلکانهای مفصل آن مهمترین آثار موجود تخت جمشید بشمار میرود. کاخ مزبور از طرف شمال و مشرق بحیاط وسیعی مشرف بوده در هر یک از آن دو س
درختک دانالغتنامه دهخدادرختک دانا.[ دِ رَ ت َ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام درختی است که به هر جانب که آفتاب بگردد برگهای آن رو بجانب آفتاب کنند. و بعضی گویند درخت وقواق همانست . (برهان ) (از آنندراج ). درختی است در جزیره ٔ اندلس ، گویند هرکه برگ آن زیر سر نهاده خواب کند آنچه فراموش شده باشدش ی
آسپادانالغتنامه دهخداآسپادانا. (اِخ ) نام قدیم اصفهان و این شهر در زمان اسکندر شهری کوچک بوده است و آن را آسپا نیز می گفته اند.