دانستهلغتنامه دهخدادانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دانستن . معروف . معلوم . (لغت تاریخ بیهقی ). علم : لایحیطون بشی ٔمن علمه . (قرآن 255/2)؛ ای معلومه . (منتهی الارب ).دانسته به بود ز
دانستهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که از آن آگاهی و اطلاع وجود دارد.۲. (قید) آگاهانه.۳. (صفت) [قدیمی] باتجربه؛ کاردان.
دانستهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisedly, definite, designedly, intentional, known, purposely, wittingly
دانستهفرهنگ فارسی معین(نِ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است . 2 - معلوم . 3 - مشهور. 4 - توانسته .
دانسته {1فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دانش]}، معلوم، بدیهی، مسلم، قطعی، بلاشک، شنیده، آموخته، دیدهشده، شناختهشده، آشنا، جاافتاده، مشهور، معروف، منتشرشده، چاپشده مرسوم، عام بهیادمانده، قابل درک عرفی، سنتی
دانسته {2فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال [قید]}، بادانایی و درایت، عالمانه، عالماً، باعلمبه، عمیقاً، عمیق، آگاهانه
دانسته {1فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دانش]}، معلوم، بدیهی، مسلم، قطعی، بلاشک، شنیده، آموخته، دیدهشده، شناختهشده، آشنا، جاافتاده، مشهور، معروف، منتشرشده، چاپشده مرسوم، عام بهیادمانده، قابل درک عرفی، سنتی
دانسته {2فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال [قید]}، بادانایی و درایت، عالمانه، عالماً، باعلمبه، عمیقاً، عمیق، آگاهانه
اطلاعاتواژهنامه آزاد«دانسته»؛ درعلم کامپیوتر به داشته های خام اولیه، «داده» و به داشته هایی که پردازش روی آن انجام شده، «اطلاعات» یا «دانسته» گفته می شود. «داده ها و دانسته ها»:«Data & Informations».
دانسته {1فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دانش]}، معلوم، بدیهی، مسلم، قطعی، بلاشک، شنیده، آموخته، دیدهشده، شناختهشده، آشنا، جاافتاده، مشهور، معروف، منتشرشده، چاپشده مرسوم، عام بهیادمانده، قابل درک عرفی، سنتی
دانسته {2فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال [قید]}، بادانایی و درایت، عالمانه، عالماً، باعلمبه، عمیقاً، عمیق، آگاهانه
نادانستهلغتنامه دهخدانادانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) منکر. مجهول . نامعلوم . (ناظم الاطباء). ندانسته : سخن نااندیشیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی . (سندبادنامه ص 339). || (ق مرکب ) بطور نادانی . جاهلانه . بطور نفهمیدگ
ندانستهلغتنامه دهخداندانسته . [ ن َ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نادانسته . مقابل دانسته . رجوع به دانسته شود. || نشنیده . پی نبرده . نفهمیده : بگفتا خموش ای برادر بخفت ندانسته بهتر که دشمن چه گفت . سعدی .</p