دانشومندلغتنامه دهخدادانشومند. [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) دانشمند و حکیم و بسیاردان . (برهان ). دانشمند. حکیم و دانا و بسیاردان و دانشمند. (ناظم الاطباء) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر ازینسان جوان . فردوسی .گر ایدون که زینسان بود
دانشومندفرهنگ فارسی عمید۱. دانشمند: ◻︎ بشد دانشومند نزدیک شاه / سخن گفت از پهلوان سپاه (فردوسی۲: ۴۶۶).۲. فقیه.
مندفرهنگ فارسی عمیدصاحب؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ارجمند، خردمند، دردمند. Δ در بعضی ترکیبات واو هم افزوده میشود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
ازین سانلغتنامه دهخداازین سان . [ اَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف از این سان . از این گونه . از این قبیل . زینسان (مخفف آن ) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر زینسان جوان . فردوسی .برین دشت ازینسان بکین آمدم نه از بهر گاه و نگی
دانشگرلغتنامه دهخدادانشگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) دانشمند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). دانشور. دانشی . دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل . (برهان ). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد. <p
دانشورلغتنامه دهخدادانشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دانشمند. دارای دانش . صاحب علم و دانش . دانا. عالم . دانشگر. دانشی . دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال . (ناظم الاطباء). خداوند و دارنده ٔ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است . (برهان ) : مر این ج